جواد طالعی یکی از شاعران ناکام و بد اقبال دهه پنجاه شمسی بود که با رویکرد به شعر های شعار زده و خطابی مرحوم سعید سلطان پور و تا ثیرهای کمرنگی از مهدی اخوان ثالث سعی کرد در مجموعه شعر " باد و ماهور های خاکستر " تا حدی خودی نشان بدهد اما شور بختانه ، دهه پنجاه دهه فریاد بود و گوشی پذیرای شنیدن نبود وقتی می توانست در کف خیابان نداشته های خود را با شعار و فریاد ، جار بزند و حد اقل این گونه با شکستهایش ارضا شود.ارضا شدنی که شبیه فر وکش کردن خشمی بود که از شکستن چیزی قیمتی بدست می آید و این رضایت آنی ، ندامتی طولانی در پی دارد .آنجا که شاعر در مصاحبه ای با نوعی کتمان می گوید : نه بابا شبهای شعر گوته نقشی در ایجاد انقلاب نداشتند.یعنی اینقدر خود را منزه بدانیم که اشتباهاتمان را نپذیریم .
البته جواد طالعی و خیل همتایانش انتقام ناکامی ها و شکستهای خود را با برهم زدن نظم و نظام قدیمی گرفتند اما خودشان هم از ترکشهای این انتقام کورشان مصون نماندند.
مشکل روشنفکران ما غرور و اعتماد به نفس و توهم همه چیز دانی در عین کم مایگی و بهره نداشتن از پشتوانه معنوی و تجربه و حافظه تاریخی بود که انتظار داشت با میان بر زدن و حرکت در مسیر خلاف ، یکشبه ره صد ساله برود و به سرمنزل موهوم برسد.کسی نبود که در این مسابقه تظاهر به نادانی و جهالت فریادی بر آورد و این سیل ویرانگر را از عواقب تخریبهایش بر حذر دارد و این لکه سیاهیست که کارنامه روشنفکری در ایران را ملکوک و مخدوش کرده است.گوئی در کشور گل و بلبل ماست که بر عکس بلاد راقیه از زمین به آسمان می بارد و روشن فکر و انتلکتوئل جماعت طابق النعل بالنعل از عوام کالانعام بل هم اضل پیروی می کند!
بارها مجموعه باد و ماهورهای خاکستر را در بساطهای دستفروشی که گذشت زمان رنگ پریده و نم کشیده و افتاب خورده اش کرده بود دیده بودم و چند بار ورق زده بودم که زبان صریح و عاری از زیبائیش مرا از خرید آن منصرف کرده بود.زبانی که گلوله و سرخی خون را به کشف و شهود زیبائی ترجیح می دهد .انگار شب باید نباشد و محو شود و صبحی با آفتاب کور کننده همیشه بر قرار باشد تا انرژ ی های زائد و مخربی چون نویسنده باد و ماهورهای خاکستر را به تحلیل برد.این نگاه صفر یا صد و سیاه و سفید مرا به فیلمهای اروپای شرقی می برد که از شبکه دو و چهار به نام فیلم هنری پخش می شد و ذهن ما از دیدن فرمهای گوناگون آن اشباع شده بود
ایشان بعد از انقلاب جلای وطن کردند و به روزنامه نگاری روی آوردند اما همین جلای وطن برای شاعر و نویسنده حکم مومیائی را دارد یعنی آنها را در همان حس و حال دهه پنجاه فیکس و فریز می کند.
باور نمی کنید به شعر " به گربه های ایرانی " نگاه کنید :
ملوس نازنین بزمخواه رزمجوی من!
سگ هار ده ما از تو می ترسد
ببین!
آن گوشه کز کرده است و می لرزد
تو را تا ریزش دیوار آخر
گربه خیز اندکی مانده است
در آغوش امید من نفس نو کن
ملوس نازنین رزمجو
ای گربه زیبای ایرانی!