خوابی به زور قرص
صبحی به ضرب ساعت کوکی
شبهای بی ترنم باران
و روزهای تنبل بی گنجشک
من با کدام بال که از من گرفته اند
از این حضیض اوج بگیرم به آسمان
من با کدام واژه که پیدا نمی کنم
من با کدام واژه ببافم
از زیج انزوایم
تا بیکران رابطه پیوسته ریسمان
در برگهای پاره تقویمم
کبریت حسرتست که می گیرد
در آتشش هر آینه میبینم
تصویر کارهای خطیری را
که از سر تزلزل و غفلت نکرده ام
تصویر فرصتی که چه آسان سوخت
در کوره های شاید و اما
و روزگار می گذرد تلخ و یکنواخت
خوابی به زور قرص
صبحی به ضرب ساعت کوکی
سال ۹۶
اصلاح ۱۴۰۳
دیگر به زور قرص هم
خوابم نمیبرد
زین رو
توی کمد گذاشتهام
دیریست
آن ساعت قدیمی شماطهدار را
با آن صدای زنگ بدآهنگش
که صبحها به زور مرا
از خواب ژرف و سنگین ناگاه میپراند
بیرونم از جهنم کابوس میکشاند.
زنده باد و دستمریزاد