صحبت شلاق با تن بود ماحتی نفهمیدیم
چشمهای خیس یک زن بود ما حتی نفهمیدیم
خون چکید از کتف سنجاقک میان ظهر یک بن بست
زندگی در حال مردن بود ما حتی نفهمیدیم هم
در قفس آوازهای مرده شاید یادگاری دور
از قناریهای الکن بود ما حتی نفهمیدیم
چشم را بست از هجوم زخمها سهراب اما این
مرگ غمگین تهمتن بود ما حتی نفهمیدیم
آسمان از غصه دق میکرد در تعبیرهای ابر
مرگ در سودای زادن بود ماحتی نفهمیدیم
هشتم فروردین
#امیر_دادویی
@amirdadooei