- در آغاز خواهشمندم برایمان بگویید که از نگاه شما بیژن جلالی چگونه شاعری است، میخواهم بیشتر از دید شما، شخصیت شعری او را بشناسم.
- جلالی شاعری مدرن است. اگرچه نوعی عرفان در شعرش خودنمایی میکند، اما به نظر من، شعر او بیشتر سویهای فلسفی و هستیشناسانه دارد تا عرفانی به معنی متعارفش. شعر او غالباً در یک نگاه حول یک ایده یا یک پدیده متمرکز میشود؛ نگاهی که گاهی انگار به سوژه خیره شده است و گاهی با چرخشی سوژه را برانداز میکند و در هر حالت، با تاملی که باید حاصل آن نوع نگریستن باشد، همزمان درآمیخته است؛ یعنی، نگاه و تامل با هم یکی میشوند.
- فکر میکنم شعر جلالی را نمیتوان مانند شعر شاعرانی چون م. آزاد٬ محمد زهری و منصور اوجی از شاخههای شعر نیمایی دانست. هم به بهانهی آن که او شاعریست که شعر را بیرون از تحولات فرهنگی و هنری ایران آغاز کرده و این مسیر را شاید به دلیل نوع شخصیت و منش خویش تا پایان عمر ادامه داده است و هم به بهانهی این که تصویرپردازی و حسآمیزی در شعر او با شاعرانی که نام بردم و همهی شاعران همروزگارش خیلی متفاوت است. نظر شما در این خصوص چیست؟
- درست میگویید، شعر او نیمایی نبود، اما ادامهی شعر نیمایی بود. چرا میگویید بیرون از تحولات فرهنگی و هنری ایران؟ مگر شعر سپید بیرون از تحولات فرهنگی ما بود؟ شاعران مهم و مطرح آن دوره، حتا اگر متعلق به جریان واحدی هم بوده باشند، با یکدیگر متفاوت بودند و هر کدام جهان شعری ویژهی خود را داشتند. بیژن جلالی هم در دل تحولات فرهنگی دوران خود، جهان ویژهی خود را ساخت.
- آیا میتوان گفت که بیژن جلالی از اولین دفتر شعر خود یعنی «روزها- 1341» تا پایان عمر و در انبوه شعرهایش، هرچه سروده، ادامهی یک خط فکری کاملا مشخص، فردی و البته عمیق است؟
- شکل شعر بیژن جلالی در طول دورهی شاعریاش دچار فراز و نشیب نبود. تجربههای متفاوتی نکرد. همان شکل و شیوهی نگریستن را از ابتدا تا انتها ادامه داد و بهتدریج پخته و پختهتر و در اجرای شعرش قویتر شد. اما گفتن این که اندیشهی مشخصی را هم از ابتدا تا انتها ارائه داده، سخن دقیقی نیست. اصولاً او به جای ارائهی یک اندیشهی خاص، مجالی برای اندیشیدن فراهم کرده است.
به این شعر توجه کنید؛ این شعر حرف ندارد، چرا که خیلی حرف دارد:
حرفی دارم
که تاکنون آن را ننوشتهام
زیرا سفیدتر از کاغذهاست
- شعر بیژن جلالی امروز بیشتر از آنکه از حیث حسآمیزی قدرتمند خود ذهن مخاطب شعرشناس را به خود مشغول کند، او را به این فکر فرو میبرد که آیا میتوان جلالی را اولین کسی دانست که شعر ساده به مفهومی که امروز درباره «ساده نویسی» در حوزهی شعر شاعرانی همچون «شمس لنگرودی» بیان می شود، دانست؟
- من پیش از این در چند گفتوگو و یادداشت نظر خود را دربارهی اینگونه دستهبندی، به تشریح گفتهام. اصولاً با دستهبندی شعر به «ساده» و غیر آن موافق نیستم. این دستهبندیِ بی در و پیکریست. ساده از چه نظر؟ ما با شعری روبروییم که آن را میفهمیم. تا مدتها در ذهنمان میماند وما را به تامل بیشتر وامیدارد. میتواند به زعم ما ساده باشد یا نباشد. به جای آن، من ترجیح میدهم، اگر قرار بر دستهبندی خاصی باشد، از شعر «معناگرا» در برابر شعر «معناگریز» بگوییم. شعر جلالی معناگرا ست، اما معنای خاصی را هم به ما تحمیل نمیکند. شعر او جستوجو در پدیدهها و رازهای هستیست و رسیدن به کشفی فردی که مخاطب را به اندیشیدن وامیدارد.
- برخی منتقدان بر این باورند که شعر جلالی به تمام معنی، معناگرا است و ظاهرا بیفرم. اما فرم سادهی شعر او به خوبی بازتاب تفکر و نگاه یک سویهی او به معناست. نگاه بیژن جلالی را به معنا در شعرش چگونه می بینید؟
- معناگرایی شعر به معنی بیفرمی نیست. شعر جلالی از صنعتها و آرایههای بیرونی تهیست، اما فرم دارد. فرم شعر او فرمی طبیعی ست (به مفهومی که کالریج، شاعر و منتقد دورهی رمانتیک، در نظر داشت) که از درون خود شعر، همراه و همزاد با محتوای آن پدید میآید. و معنای شعر او، همچنان که پیش از این گفتم، معنایی تحمیلی نیست. جای تامل را باقی میگذارد. معنای شعر او جستوجوی معناست برای دنیا و هستی؛ جستوجویی که درگیریهای فلسفی را هم به همراه دارد. مثلاً به این شعر جلالی توجه کنید:
بلقیس آبگینه را
آب پنداشت
و خواست به درون آب رود
ولی آبها
به آبگینه بازش دادند
این شعر اشاره دارد به بخشی از داستان سلیمان و ملکهی سبا، آنجا که بلقیس به صحن بلورین قصر سلیمان پا میگذارد و گمان میکند زیر پای او رودخانهای جاریست. پس جامهاش را بالا میگیرد که از رودخانه عبور کند. سلیمان به او میگوید که صحن این قصر از بلور است و آنچه او بر آن پای میگذارد شیشه است، نه رودخانه. و بلقیس از گمان خود بیرون میآید.
اما ما در این شعر میخوانیم که «آبها» به آبگینه بازش دادند. انگار اعتبار قطعیت یا عدم قطعیت وجود آب زیر پای او، به همان اندازهی اعتبار قطعیت یا عدم قطعیت وجود آبگینه است. در حقیقت شاعر در اینجا تمایز میان گمان و قطعیت را از میان برمیدارد. در داستان اصلی «آبگینه» قطعیت دارد و «آب» تصور است، اما در شعر جلالی، هر دو به یک میزان قطعیت دارند و ندارند.
یا در این شعر، از بیمعنایی دنیا یا گمشدگی معنا میگوید:
میخواهم در پوست حیوانات
بخزم
و دنیا را از چشم آنها
بنگرم
شاید معنایی را بیابم
به وسعت اندوه خود
- بیژن جلالی بسیاری شعرهای کوتاه دارد، شاید بتوان او را برجستهترین شاعر کوتاهنویس معاصر ما دانست، شما شعرهای کوتاه جلالی را چگونه می بینید و آیا ادعای برجستهترین شاعر کوتاهنویس که من آوردهام دربارهی او میتواند درست باشد؟
- من اصولاً با پسوندِ «ترین» در پایان هر صفتی، میانهی خوبی ندارم. همیشه امکان وجود «تر»ی دیگر هست. اما در این تردید نیست که شعرهای کوتاه جلالی متشخص و منحصر به فردند؛ شکلی از شعر که فقط با او اتفاق افتاده است. تقلید از او به ناکامی میانجامد.
- در پایان میخواهم بدانم فکر میکنید شخصیت و شعر بیژن جلالی چقدر تحت تاثیر داییاش صادق هدایت است و آیا فکر میکنید اقامت پنجسالهی او در اروپا بر شعرش تاثیر گذاشته است؟
- آشنایی اولیهی بیژن جلالی با شعر و ادبیات، از طریق ادبیات اروپا بوده است؛ بنابراین طبیعیست که از آن تأثیر گرفته باشد، بهخصوص مراوداتی که با شاعران فرانسوی، از جمله «پل الوار» داشته است، این امر را تقویت میکند. تأثیر هدایت میتواند یک تإثیر عام و کلی باشد، نه بر جزئیات جهانبینی او. نگاه او به هستی با هدایت تفاوت داشت. اما او هم مانند هدایت، چه در زندگی شخصیاش، میان دوستان، و چه در شعرش، کلامی آمیخته با طنز و شوخی داشت، اگرچه تلخیهایش به شدت تلخیهای هدایت نبود.
ببینید چه شعر بازیگوشانهای دارد:
هر کس به بازی خود مشغول است
افسوس که من مدتهاست
جهان و مردمش را
به شوخی نگرفتهام
روزنامهی مغرب - 12 اسفند 1391