از «استعاره»ی نیما سخن گفتیم. چرا؟ زیرا نیمایوشیج را نه به عنوان یک فرد بلکه به عنوان یک نماد میشناسیم: نمادِ ادبیات نو. شاید نقلِ یک لطیفه مسئله را روشنتر کند: معلم از دانشآموز میپرسد «میدانی اگر ادیسون چراغ برقی را اختراع نمیکرد چه میشد؟» دانشآموز پاسخ میدهد: «یک نفر دیگر آن را اختراع میکرد». مسئله شخصِ ادیسون یا نیما نیست. در واقع بحث این است که اگرچه بیشک در قرن سیزده شمسی کودکی نادره به نام علی در یوش زاده شد که با سالها مداومت و صبر و اندیشه بر سرنوشت شعر فارسی تأثیری قطعی گذاشت، اما بدیهی است که اگر علی اسفندیاری یا نیمایوشیجی هم وجود نمیداشت، تجدد شعر فارسی با تغییراتی کوچک یا بزرگ محقق میشد. آیا ممکن است جهانبینی مردم، ایدهی بنیادی مردم دربارهی حکومت، شیوهی انتشار و عرضهی شعر، پایگاه طبقاتی شاعران و بسیاری چیزهای دیگر تغییر کند، اما شعر فارسی برای تحول تنها منتظر تولد کودکی نابغه در یوش بماند؟ پس شاید بهتر است به جای اینکه بگویم «اگر نیمایوشیج به دنیا نیامده بود، چه اتفاقی میافتاد؟» بپرسیم «اگر مشروطه اتفاق نمیافتاد، شعر در ایران چه سرنوشتی پیدا میکرد؟» اگر بخواهیم به فهم درستی از تحول هنری برسیم ابتدا باید به این سوالات خوب فکر کنیم.