سیولیشه

نشریه اختصاصی شعر نیمایی

سیولیشه

نشریه اختصاصی شعر نیمایی

کاراپت دردریان ( کارو ) / محمد رضا راثی پور



چو می‌چینی
گُلی از بوستانی،
گُلی
سود وُ زیانِ باغبانی،
تَرست وُ تازه وُ خوشرنگ وُ خوشبو
که گردد چشم‌ها
سویش زِ هر سو

پس از چندی
دهد شادابی از دست
که با هر تازگی
پژمردگی هست،
چو پژمرد
افکنی دورش بناچار،
مرا آندم بیاد آر


#
کاراپت دِردِریان با نام ادبی کارو .برادر خواننده مشهور ویگن دردریان از شعرای رومانتیک سنوات ماضی بود که اشعار پر احساسش زینت بخش دفتر یادداشت جوانان اهل حال آن زمان بود نا گفته نماند که بنده حقیر سراپا تقصیر ، کارو را از طریق دفتر منتخب شعری که برادرم برای خودش ترتیب داده بود شناختم. .البته اینکه بعضی شعرهایش توسط برادر گرامیش به عنوان ترانه مورد استفاده قرار گرفته بی تاثیر نبود.

کاراپت دِردِریان در ۱۶ آبان۱۳۰۶ در شهر همدان زاده شد ولی در بروجرد و اراک نیز زندگی کرده بود.[۱] پدربزرگ مادری او اهل همدان و پدرش از بازماندگان خانواده‌ای بود که همه اعضای آن در نسل‌کشی ارمنی‌ها کشته‌شده بودند و او در سال ۱۲۹۴ از ترکیه به ایران گریخته و دست سرنوشت او را به باغ پدربزرگ مادری ویگن کشانده بود. آنها هم به او اجازه داده بودند تا در باغ زندگی کند. او در آنجا به تجارت فرش پرداخت. پس از مدتی پدر و مادر ویگن عاشق یکدیگر شده و با هم ازدواج کردند.[۲] حاصل این ازدواج هشت فرزند از جمله پنج پسر به نام‌های زاون، ویگن، کارو، هراند و واهه و سه دختر به نام‌های ژولیت، هلن و آرمینه بود. کارو سومین فرزند خانواده بود.[۳]

کارو درباره پدر خود گفته بود:

«پدر ما یک ارمنی متعصب بود و شاید به همین علت بود که این چنین و بدون وقفه صاحب فرزند شد. از دیدگاه پدرم بیش از یک و نیم میلیون ارمنی را در مسلخ جنگ جهانی اول با فجیع‌ترین روش‌های ضدانسانی به خواب جاودانی فرستاده بودند و لازم بود که ملت ارمنی را از انقراض نجات دهد.»[۲]



کارو شاعری رومانتیک  بود و در قالب آزاد بیشتر فعالیت می کرد و   نوعی وزن  را در شعرهایش رعایت می کرد.ظاهرا از شاعران نسل اول نیمایی بود.حتی در کتاب تاریخ تحلیلی شعر نو اشاره ای به شعرهای ایشان و ایراداتی که منتقدین به شعر های او وارد کرده اند آمده است.البته این ایرادها از این لحاظ بود که فارسی زبان مادری کارو نبود و این نکته باید در زمان نقد شعر کارو باید لحاظ شود.

از شعرهای معروفش ، شعریست که در باره جوانی مسلول نگاشته است.


 آخر ای مادر زمانی من جوانی شاد بودم
 سر به سر دنیا اگر غم بود ، من فریاد بودم
 هر چه دلمی خواست در انجام آن آزاد بودم
 صید من بودند مهرویان و من صیاد بودم
بهر صد ها دختر شیرین صفت و فرهاد بودم
 درد سینه آتشم زد ، اشک تر شد پیکر من
 لاله گون شد سر به سر ، از خون سینه بستر من
 خک گور زندگی شد ،‌ در به در خکستر من
 پاره شد در چنگ سرفه پرده در پرده گلویم
 وه ! چه دانی سل چها کرده است با من ؟ من چه گویم
 هنفس با مرگم و دنیا مرا از یاد برده
ناله ای هستم کنون در چنگ یک فریاد مرده


شعرهای کارو از دید من از آن لحاظ جالب است که می توان با خواندن این شعرها از احساس یک شاعری که فرهنگی دیگر دارد با خبر شد و از دریچه چشم او به دنیا نگریست .یک دنیای پروانه ای و گل و بلبل که تصورش برای منی که در محیطی سنتی و سخت گیرانه بزرگ شدم و نشو و نما یافتم مشکل است.مردمان زمان کارو انگار صدها قرن با مردم زمان ما تفاوت دارند.مثل ما در هزارتویی از مصلحت ها و محذورات دچار نیستند.راحت حرفشان را می زنند . اعتراضشان را می کنند.بر عکس ما که اعتراضها و گلایه هایمان در لفافه است و به در می گوییم تا دیوار بشنود.


خدا وندا!
اگر روزی بشر گردی
زحال بندگانت با خبر گردی
پشیمان می شدی از قصه خلقت
از
این بودن از این بدعت
خداوندا
اگر روزی ز عرش خود به زیر آیی
لباس فقر پوشی و
برای لقمه ی نانی
غرورت را به زیر پای نا مردان فرو ریزی
زمین و آسمان را کفر می گویی نمی گویی؟
خداوندا
اگر با مردم آمیزی
شتابان در پی روزی
ز پیشانی عرق ریزی
شب آزرده ودل خسته
تهی دست و زبان بسته
به سوی خانه باز آیی

زمین آسمان را کفر می گویی نمی گویی؟
خدا وندا
اگر در ظهرگرماگیر تابستان
تن خود را به زیر سایه ی دیواری بسپاری
لبت را بر کاسه ی مسی قیر اندود بگذاری
و قدری آن طرف ترکاخ های مرمرین بینی
واعصا بت برای سکه ای این سو و آن سودر روان باشد
و شاید هر رهگذر هم از درونت با خبر باشد
زمین و آسمان را کفر می گویی نمی گویی؟
خدایا خالقا بس کن جنایت را تو ظلمت را!
تو خود سلطان تبعیضی
تو خود یک فتنه انگیزی

البته در این شعر خطابی جالب است که به تصویری زیبا هم بر خوردیم.فقط کلی گوئی نبود و به جزئیات هم پرداخته بود.


اگر در ظهرگرماگیر تابستان
تن خود را به زیر سایه ی دیواری بسپاری
لبت را بر کاسه ی مسی قیر اندود بگذاری
و قدری آن طرف ترکاخ های مرمرین بینی


به این شعر کارو جناب کیوان شاهبداغی جوابی نوشته که خواندنیست



جواب کیوان شاهبداغی به کارو 

منم زیبا

که زیبا بنده ام را دوست می دارم

تو بگشا گوش دل پروردگارت با تو می گوید

ترا در بیکران دنیای تنهایان

رهایت من نخواهم کرد

رها کن غیر من را آشتی کن با خدای خود

تو غیر از من چه می جویی؟

تو با هر کس به غیر از من چه می گویی؟

تو راه بندگی طی کن عزیز من، خدایی خوب می دانم

تو دعوت کن مرا با خود به اشکی، یا خدایی میهمانم کن

که من چشمان اشک آلوده ات را دوست می دارم

طلب کن خالق خود را، بجو ما را تو خواهی یافت

که عاشق می شوی بر ما و عاشق می شوم بر تو که

وصل عاشق و معشوق هم، آهسته می گویم، خدایی عالمی دارد

تویی زیباتر از خورشید زیبایم، تویی والاترین مهمان دنیایم

که دنیا بی تو چیزی چون تو را کم داشت

وقتی تو را من آفریدم بر خودم احسنت می گفتم

مگر آیا کسی هم با خدایش قهر می گردد؟

هزاران توبه ات را گرچه بشکستی؛ ببینم من تو را از درگهم راندم؟

که می ترساندت از من؟ رها کن آن خدای دور؟!

آن نامهربان معبود. آن مخلوق خود را

این منم پروردگار مهربانت، خالقت. اینک صدایم کن مرا. با قطره ی اشکی

به پیش آور دو دست خالی خود را. با زبان بسته ات کاری ندارم

لیک غوغای دل بشکسته ات را من شنیدم

غریب این زمین خاکی ام. آیا عزیزم حاجتی داری؟

بگو جز من کس دیگر نمی فهمد. به نجوایی صدایم کن. بدان آغوش من باز است

قسم بر عاشقان پاک با ایمان

قسم بر اسبهای خسته در میدان

تو را در بهترین اوقات آوردم

قسم بر عصر روشن، تکیه کن بر من

قسم بر روز، هنگامی که عالم را بگیرد نور

قسم بر اختران روشن اما دور، رهایت من نخواهم کرد

برای درک آغوشم، شروع کن، یک قدم با تو

تمام گامهای مانده اش با من

تو بگشا گوش دل پروردگارت با تو می گوید

ترا در بیکران دنیای تنهایان. رهایت من نخواهم کرد

بخوان ما را

منم پروردگارت

خالقت از ذره ای ناچیز

صدایم کن مرا، آموزگار قادر خود را

قلم را ، علم را،  من هدیه ات کردم

بخوان ما را

منم معشوق زیبایت

منم نزدیک تر از تو به تو

اینک صدایم کن

رها کن غیر مارا ، سوی ما بازا

منم پروردگار پاک بی همتا

منم زیبا ، که زیبا بنده ام را دوست می دارم

تو بگشا گوش دل ، پروردگارت با تو می گوید


کارو دردریان در ۲۷ تیر ۱۳۸۶ در آسایشگاهی به نام «دهکده مریم» در ایالت کالیفرنیا دیده از جهان فروبست. پیکر او را پس از یک هفته نگهداری در سردخانه در روز چهارشنبه ۲۵ ژوئیه ۲۰۰۷ در گورستان گلندیل به خاک سپردند.


کتابهای کارو


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد