سرخورده ی داغ بیوفایی ز گلی
در برزخ پاییز جدایی ز گلی
آن ابر سترونی که میکرد آغاز
در دشت گرسنگی گدایی ز گلی
در خواب نگاههای بیدارش را
بر بستر سرد خویش آوارش را
چون سیب درخت بیقراری بلعید
مردی شب انتظار مردارش را
شبْ زمزمه ام که در سحر میگردم
در چشم زمانه بی اثر میگردم
از خویش دوباره بی خبر میگردم
از قریه ی ناگهان که بر میگردم
این سه رباعی بداهه ای بود با اقتباس از یک شعر نیمایی از سعید سلطانی طارمی
#امیر_دادویی