مرا به یاد جوانی بیا بگیر آغوش
که کس دگر نگشاید به جان پیر آغوش
تو ابر پر بارانی و بی خبر زانکه
گشوده عمری در راهت این کویر آغوش
به حسرت تو در آغوش خاک خواهم خفت
اگر که باز گشایی مرا تو دیر آغوش
چو می روی و نگاهت به من می افتد من
چو مرغی ام که گشوده ست سوی تیر آغوش
تو بی خیال چنان بگذری خیال انگیز
که می کند هوس این مرد سر به زیر آغوش
مرا چه چشم گشایش از این زمانه ی درد
که وانکرده به جان غیر مرگ و میر آغوش
مگر تو باز دری روی من نمایی باز
که نیست غیر توام هیچ دلپذیر آغوش
شهریور ۹۹_ شهریور ۴۰۳
#معراجیـسیدمرتضی
@walehane