ترانه ایست در آن دور دستها که طنینش
چه موجها که سر آسیمه، بر می انگیزد
چه لرزه ها که در این حوض -حوض خاموشی-
طنین این آهنگ
چنین که می پیچد
چه میله ها به تقلای دست می شکنند
چه ترسهای در اعماق ذهن ریشه دوانده
جدا شوند و فروریزند
درون چاه فراموشی
هنوز بر ویولن ، گرچه سخت ناموزون
در این پیاده رو پرت می کشد آرشه
به این فلاکت زیبایی
جز اسکناس مچاله چه می توان دادن !
به خویش می دهم این تسکین
که میوه های محال تو ، چیده خواهد شد
بعید نیست که یک روز از همین ویولن
همان طنین کذایی شنیده خواهد شد !
۴ آبان ۱۴۰۳