آسمان ابری و غزل آلود
چشم ها بی قرار و سرگردان
می برد با خودش مرا بی شک
حس زیبای صبح کوهستان
***
موج سرما دوباره می آید
پاسی از شب گذشته و دیر است
می رسد پای من به جایی که
بین ماندن و رفتنم گیر است
***
صحبت از آخرای پاییز است
آخرین روز سرد آذرماه
می دهد مژده ی زمستان را
با نسیمی که می وزد از راه
***
با همان دست های سحرآمیز
آمد و کلبه ای برایم ساخت
با همان اشتیاق هر روزی
دست خود را به گردنم انداخت