سیولیشه

نشریه اختصاصی شعر نیمایی

سیولیشه

نشریه اختصاصی شعر نیمایی

خوانش شعری از محمد رضا راثی پور / نازلی بهروز


روز گاری از سرانگشتم فسون می ریخت

می توانستم به ترفندی

در دل هر قطره طوفانی بر انگیزم

می توانستم به دستانی

کاروانی رد کنم از روزن سوزن


....و رجز می خواند این تصویر

و ملال از لحن این آیینه می ریزد

کاش بین آنچه بود و آنچه اینک نیست

می توانستی پلی بستن






شعر زیبا و قوى   جناب راثی پور حول ایده آل گرایى و آنچه که در واقعیت رخ مى دهد پرسه مى زند. در افق دید هر انسانى بهترین ها قرار دارند. انسان ایده آل گرا همه چیز را خوب مى بیند. قصر آرزوهایش را در رویا هایش مى سازد و این با آنچه که در واقعیت رقم مى خورد کاملا متفاوت است و ایشان توانسته اند به زیبایى این تقابل را به تصویر بکشند.

اگر شعر را به سه بند تقسیم کنیم در بند یکم آن انسانى را مى بینیم کاملا ایده آل گرا که همه چیز را در نهایت کمال آن مشاهده مى کند. به گونه اى که حتى گذراندن یک کاروان از سوراخ سوزن براى اش کار ساده اى است.
در بند دوم شاعر توضیحى ارائه مى دهد تا مخاطب سرگردان را که هنوز از بند اول چیزى دستگیرش نشده کمک کرده باشد. با قرار دادن چند نقطه در ابتداى بند دوم نشان مى دهد که شخص بند یکم هنوز در حال سخن گفت است. و ادامه مى دهد که او مشغول رجز خوانى است. حضور دو کلمه ( تصویر و آئینه ) در بند دوم کاملا به جا است. نماد کامل انسانى در نوع خودش. نماد کامل یک انسان ایده آل گرا.انگار انسانی که تنها لب و دهان برای صحبت کردن است و پایانی برای خودستایی هایش نیست
و در بند سوم شاعر به نتیجه گیرى از شعرش مى پردازد. تا بند دوم مخاطب مى پرسد: که چه؟ و شاعر براى جواب بند سوم را ارائه مى دهد. مى گوید اى کاش مى توانست ارتباطى بین آن چه ایده آل در ذهن دارد با آنچه در واقعیت به وقوع مى پیوندد برقرار کند.
( مى توانستى پلى بستن ) اینجا صورت قدیمى براى این جمله مى تواند معنى قدیمى بودن این تقابل را نشان دهد. که آن هم زیبا انتخاب شده است.

در نهایت شعر زیبا و با صلابت است.








نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد