پرواز را به یاد من آوردی
زبانه های شعله ی بالم را
درشاخه های یاس
رها کردی.
موسیقی سکوت تو
رخساره ی تکیده ی دنیا را
زیبا کرد
رخساره ی تکیده ی دنیا عبوس بود.
باروت ،
با یک فشنگ
کفایت داشت
تا از نفس بیفتم
خون در قیاس رنگ افق های سرخ
دریا شود
دریا،
نگاه ملتمسی
در نی نی دوچشم زمین
که قیل و قال صاعقه را
باور داشت.
گفتی شبی که روح درختان
بیدار می نشستند
رنگ سپیده های وطن
آمیخته
با سرخی خضاب میرغضب شد
و داستان آن همه خورشید
در تیربار و رعشه ی اندام اختران
همرنگ،
دیدی حریق بال کبوتر زبانه زد
شب باوران ؛
تلواره های سردی و خاکستر،
پشت غبار پنجره ها
پشت خواب ها
خرناسه ها
لب می گزیدند از ترس
با رعشه ای که انجماد جهان بود.
سلام
همه آزادی را می خواهند
همه آزادی را دوست دارند
این میوه دور از دسترس را
که فقط با خون شهیدان جاصل می آید
سلام
رنگ سپیده های وطن
آمیخته
با سرخی خضاب میرغضب شد
و داستان آن همه خورشید
در تیربار و رعشه ی اندام اختران
همرنگ،
چه حسرتبار و حسرتناک
دریغا که سالهاست تنها دلمشغولی و دغدغه ماست آزادی
براستی همهتاریخ ماست این شعر حسرت آزادی