در زلف به خون نشسته تابی دگر است
رخسار سپیده را نقابی دگرست
عالم نشود تهی ز سرچشمه ی نور
در مشرق نیزه افتابی دگرست
تندیس سحر ز طاق افلاک افتاد
در سینه ی خاک تشنگی چاک افتاد
زنگار عطش گرفت آئینه ی اب
تا پیکر آفتاب در خاک افتاد
سلام استاد رباعی اول خیلی زیبا بود اجرتان با ابا عبدالله
سلام زیبا بود زنگار عطش گرفت آئینه آب خیلی لذت بردم
سلام استاد
رباعی اول خیلی زیبا بود
اجرتان با ابا عبدالله
سلام زیبا بود
زنگار عطش گرفت آئینه آب
خیلی لذت بردم