به : ف. ر
ذوق می کنم
باورت نمی شود چه حس روشنی
در کنار تو به من
دست می دهد،
چشم های وحشی تو بی دریغ
سحر می کند مرا.
کاش شیخ چشم های وحشی تو را
خواب دیده بود
تا کمال شاهکارهای خویش را
نقش آب دیدهبود
فکر کن
این اطاق لخت یخ زده
این چراغ مست راست تاب
این چهارپایه ی هزارساله ی خشن
این...
باورت نمی شود تمام زندگی
با تو دلپذیر می شود
می زنی؟ چقدر خوب می زنی؟
کیف میدهد کشیدهات
فکر گوش من نباش
دستهات را بپا
وای، درد که نکرد؟
داد می زنی؟
گرچه نعره های تو به زندگی
رنگ می دهد
فکر اینکه آن گلوی شوخ خوشصدا، خراش...
آه،
باورت نمیشود چقدر نازک است
شیوهی سؤالکردنت
باورت نمیشود که اعتراف،
اعتراف،
اعتراف کن
از دهان تو به بوسههای لیلی جوان
طعنه میزند
بیدلیل نیست من جنون قیس را به دوش میکشم.
کاش شیخ بود و میشنید نعرهی تو را.
درک میکنم
تو به خاطر من است نعره میکشی
دمبدم کشیده میزنی
این چهار پایه را
زیر من به ناگهان
واژگونه میکنی
درک میکنم چقدر لطف میکنی!
درک میکنم چقدر رنج میدهی به دست و پای خویش!
احتیاج نیست خشمگین شوی
هرچقدر خواستی
اعتراف میکنم.
اعتراف میکنم که آفتاب
عامل شب است
ماه، پایگاه دشمن شماست
تیر، یک دبیر خائن هزار چهره است
زهره، مطربی است خودفروخته
و زمین ، زمین بینوا
هیچوقت گرد و گردشی نبوده در فضا
تابت و مسطح است
مثل مستطیل یا اگر ارادهی تو دایرهست. دایره.
من؟
من که از قدیم آلتم
آلت کثیف دست هرکسی تو خواستی
آه،
این چراغ، این چراغ
بینصیب میکند مرا
از مناظر شما
بازهم که میزنید
دستتان ، دستتان خدا نکرده درد میکند.
من که اعتراف میکنم
اعتراف میکنم که آفتاب
با نرینهایزدی کبود چشم
پشت کوه قاف کارهای ناپسند میکند
اعتراف میکنم که ماه
یک شب از دریچهای که زیر سقف خانه است
در اطاق من حلول کرد
اعتراف میکنم که بوی یک زن جوان اطاق را
لولِ لول کرد.
من از این که بیاراده در اطاق بودهام
توبه میکنم
توبه میکنم، نزن اگرچه ضربههای تو به شیر و قهوه و عسل
طعنه می زند.
من که مست فحشهای نازک توام
اعتراف میکنم تو را شبی
خواب دیدهام:
صبح بود و آفتاب میدمید
و تو در کویر بینهایتی به سوی دور دستهای شعلهور
در میان اشکهای من
محو میشدی
و صدای بارشی مدام
در فضا شکفتهبود.
11/10/ 91
سپاسگزارم از لطف دوستان عزیز جنابان فریبرز و راثی پور . تشویق استادان موجب دلگرمی ست
سلام استاد
شعری بود به غایت رندانه و ظریف با طنزی نهفته
گاها خیلی از مسائل جدی بدلیل قرار گرفتن در موضعی نا بجا حالت طنز پیدا می کند.شما در باز تاب دادن این مورد و این طنز های موقعیتی بسیار موفق عمل کرده اید
جناب طارمی نازنین،
دستتان درد نکند. آفرین . چنان دلبرکی را چنین شعری شاید.