دهۀ سی از دو جنبۀ ادبی و تاریخی حائز اهمیت است؛ در این دهه بود که شعر
نیمایی به نوعی خود را تثبیت می کند. همچنین در این دهه بود که کودتای 28
مرداد به وقوع می پیوندد و جنبش ملی شکست می خورد. بعد از شکست خیزش ملی
در 28 مرداد 1332، شاعران- که اغلب روشنفکران بودند- از نظر روحی چنان
درهم شکسته و سرخورده شدند که دیگر همه چیز را تمام شده پنداشته و جز
تیرگی و تباهی چیز دیگری نمی دیدند، از این رو، به نوعی مبارزه ی منفی روی
آوردند و عصیان خود را به شکل منفی نشان دادند. مبارزهای که این شاعران در
پیش گرفته بودند سه شاخصه ی مهم داشت:
1) پرداختن به مضامین اروتیکی و مبارزه با اخلاقیات حاکم
2)پناه بردن به افیون و الکل
3)یأس و ناامیدی
شعر دهۀ سی شعری سیاه، عصیانی، شهوت آلود و احساساتی است. در شعر شاعران
دهه سی یا صلای مستی و فراموشی است، یا یأس و ناامیدی و یا مضامین
اروتیکی. بدین ترتیب تصویری که از روشنفکر ایرانی ارائه میشود، اغلب جز
موجودی سرگشته و تنها و مأیوس نیست که از نظر او دیگر زندگی معنایی ندارد؛
زشت است و پلشت. اوج این نوع مبارزۀ منفی را در دهۀ سی در شعر نصرت رحمانی
می بینیم. او که در مصاحبه هایش خود را صدای این نسل آواره و دربدر معرفی
می کند و اذعان می کند که صدای این نسل را فریاد می زند و انقراض نسل خود
را انعکاس می دهد به خوبی این مبارزۀ منفی را به تصویر می کشد. در واقع هر
سه شاخصه در شعر نصرت رحمانی نمود دارد. به عبارت دیگر رحمانی نمایندۀ
نسلی است شکست خورده، آواره و عصیان پیشه. این شاخصه ها با نوساناتی در
شعر بیشتر شاعران این دوره دیده می شود؛ مثلا در شعر فروغ یأس و اروتیک
نمود بیشتری دارد یا در شعر اخوان افیون و یأس برجسته تر است و در شعر
نادرپور هر سه شاخصه دیده می شود. با این همه شعر نصرت رحمانی نسبت به
شاعران دورۀ خود شعری است سیاه تر و عصیانی تر. بسیاری ار منتقدان، دهۀ سی
را به لحاظ فکری دوره انحطاط می دانند و معتقدند که شعر در این دهه به
لحاظ فکری به پستی گراییده است. حال بعد از گذشت نیم قرن دوباره همین
مضامین را در غزل پست مدرن مشاهده می کنیم. در شعر مهدی موسوی، فاطمه
اختصاری و سایر شاعران این جریان شعری تمام این شاخصه ها دیده می شود با
این تفاوت که شعر اینها به لحاظ فکری سیاه تر، عصیانی تر و وحشی تر از شعر
دهۀ سی است. ممکن است بگویند این مضامین تنها مربوط به غزل پست مدرن نیست
و در سایر قالب ها هم دیده می شود، می گوییم درست است اما این مسئله در
غزل پست مدرن نمود بیشتری دارد. در واقع غزل پست مدرن به لحاظ فکری همان
مسیری را طی می کند که شعر نو در دهه سی طی کرده است. به عبارت دیگر شعر
دهۀ سی به لحاظ فکری پدر معنوی غزل پست مدرن است. ناگفته نماند «در ترکیب
«غزل پست مدرن» واژه ی «غزل» به عنوان مجاز جزء از کلّ تمام قوالب کلاسیک
و معتقد به چهارچوب قرار گرفته است. پس با این تعریف تمامی آنچه ما در این
بحث پیگیری میکنیم، میتواند در قوالبی، مثل : مثنوی، قصیده و… رخ
دهد.»(نقل از مهدی موسوی)
مضامین اروتیکی
یکی از مضامینی که در دههی سی به نوعی شعر را تحتالشعاع خود قرار
میدهد، مسئلهی پرداختن شاعران به عشق جسمانی و تجاهر به فسق و گناه و به
نوعی مبارزه با اخلاقیات حاکم بر جامعه است. شاعران در این امر چنان به
افراط میگرایند که حتی عنوان مجموعههای شعری خود را نیز از میان واژگان
مربوط به این وادی انتخاب میکنند؛ به عنوان مثال، فرخ تمیمی، نام اولین
مجموعهی شعری خود را «آغوش» (1335) میگذارد. رحمانی از شاعرانی است که
در این وادی به شدت به افراط گراییده؛ به طوری که، پربیراه نیست اگر
بگوییم در این وادی، هیچ یک از شعرای هم نسل او به پایش نمیرسند.
ز پایم باز کن گیسوی ای زن!
برو، تن بستر مرد دگر ساز.
ز لبهایم بکن، خار لبت را
برو، مردم مرا دادند آواز
و یا:
حلقه بر در زدم صدا برخاست
- کیست؟
گفتم که شاعر بدنام!
گفت: امشب که نوبت تو نبود
شب دیگر بیا و بستان کام
اینگونه تجاهر به فسق و گناه و به نوعی رفتارهای ملامتیگونه و بودلری، در
واقع، نتیجهی شکست جنبش ملی در 28 مرداد 1332 است. همانگونه که قبلاً نیز
اشاره کردیم، کودتای 28 مرداد و خفقان ناشی از آن باعث شد شاعران که دچار
از هم گسیختگی روحی شده بودند راه لاقیدی و انکار در پیش بگیرند و عصیان
خود را به شکل مبارزه با اخلاقیات حاکم بر جامعه و به نوعی رفتارهای
بودلری نشان دهند.
فرخزاد هم در آثار اولیۀ خود به انعکاس این نوع مضامین می پردازد اما از
«تولدی دیگر» به بعد تولدی دیگر می یابد و از این فضا فاصله می گیرد:
گنه کردم گناهی پر ز لذت
در آغوشی که گرم و آتشین بود
گنه کردم میان بازوانی
که داغ و کینه جوی و آهنین بود
همین کلمات و همین مضامین در غزل پست مدرن هم دیده می شود. کلماتی مثل لب
و بوسه و هم آغوشی در غزل پست مدرن غوغا می کنند. در واقع این کلمات ذهن و
زبان شاعران را تسخیر کرده است. به این شعر از مهدی موسوی توجه کنید:
بعد از تو الکل خورد من را… مست خوابیدم…
بعد از تو با هر کس که بود و هست خوابیدم!
و عشق، یک بیماری ِ بدخیم ِ روحی بود
تنهایی ام محکوم به سکس گروهی بود
سیگار با مشروب با طعم هماغوشی
یعنی فراموشی… فراموشی… فراموشی…
تنهایی ِ در جمع، در تن های تنهایی
با گریه و صابون و خون و تو، خودارضایی
یا این بیت:
به کودکانهترین خوابهای توی تنات
به عشقبازی من با ادامۀ بدنات
و یا این ابیات از فاطمه اختصاری:
مردی که از خواب ِ بد ِ بد پا شدم پیشش
بوی تنم را می دهد لب ها و ته ریشش
هی منتظر تا که ببینی دست پختم را
می بوسی ام از پشتِ سر، بازوی لختم را
به فیلم دیدنِ در صحنۀ هماغوشی
به اینکه صبح کنارم لباس میپوشی
غزل پست مدرن در استفاده از کلمات ترسی به خود راه نمی دهد. رکیک ترین
الفاظ ممکن را به کار می گیرد. غزل پست مدرن تنها به بوسه و لب و هم آغوشی
اکتفا نمی کند بلکه اعضای جنسی و زشت ترین کلمات را هم به کار می گیرد تا
هر چه شدیدتر به اخلاقیات حاکم بتازد. در واقع غزل پست مدرن عریان تر،
افراطی-تر و هنجارشکن تر از شعر دهۀ سی است و تفاوت این نوع غزل با شعر
دهۀ سی در همینجاست:
مثل تلاش هر شب اسپرم در منی
دنبال چیز تازه ای از عشق (!) در منی
فاطمه اختصاری
افیون و الکل
یکی دیگر از مضامینی که در شعر دهۀ سی ، فراوان به چشم میخورد، مسئلهی پناه بردن به افیون و می است.
در واقع شعر دهۀ سی شعری است که به شدت بوی تریاک و الکل می دهد:
- نصرت! چه میکنی سر این پرتگاه ژرف
با پای خویش، تن به دل خاک میکشی!
گمگشتهای به پهنۀ تاریک زندگی
- نصرت! شنیدهام که تریاک میکشی
و یا این شعر:
قفل بر چفت تو ... سقاخانه
مادرم بست؟ چرا؟ راست بگو
تا که شب زود روم در خانه
نکنم مست؟ چرا؟ راست بگو!
و یا این شعر از اخوان که در آن شکست نهضت ملی را بیان می کند:
آب ها از آسیا افتاده، لیک
باز ما ماندیم و خوان این و آن
میهمان باده و افیون و بنگ
از عطای دشمنان و دوستان
بعد از کودتای 28 مرداد یکی از مضامین رایج در بین شعرا پناه بردن به
افیون و ستایش می و می پرستی بود. در واقع کمتر شاعری را در آن دوره می
یابیم که به این موضوع در شعرش اشاره ای نکرده باشد. بعد از کودتای 28
مرداد، روشنفکران که دچار ازهمگسیختگی روحی شده بودند، در کوچه ها و
خیابانها آواره و سرگردان شدند و در نتیجه، برای تسکین خود به تریاکخانهها
و میخانهها پناه بردند.
این تم هم در غزل پست مدرن به وفور دیده می شود. در واقع غزل پست مدرن هم
به مانند شعر دهۀ سی بوی تریاک و الکل می دهد. گویی شعر دهۀ سی را الگوی
کار خود قرارداده است. به این ابیات از مهدی موسوی توجه کنید:
روشن شدم مثل چراغی آن ور دیوار
سیگار با سیگار با سیگار با سیگار
از شیشۀ مشروب خالی توی یخچالم
از من که دارد می رود از حال ِ تو، حالم!
زل می زنم به «هیچ» مشروب می خورم
مشروب می خورم با دوست دخترم
ما ناامید در وسط تریاک
ما در صفوف ِ! بستنی ِ قیفی
هر شب کتاب و فیلم پس از سیگار
هر روز، روزنامۀ توقیفی
و یا این ابیات از محسن عاصی:
با جوی ها قسمت شوی هر روز جیشت را
داغی اگزوزها بگیراند حشیشت را
بهمن بکش! شبهای من لبریز بیخوابیست!
بهمن بکش! که «کِنت»ها امروز قلّابیست!
بهمن بکش! بیخوابیام مدیون سردرد است
بهمن بکش! شبهای بیسیگار نامرد است!
بهمن بکش! که جیبمان خالیتر از خالیست
بهمن بکش! سیگار ارزان واقعا عالیست!
بهمن بکش! که چای ِبیسیگار، بیماریست!
بهمن بکش! دنیایمان یک زیر سیگاریست!
یأس و ناامیدی
شکست خیزش ملی در سال 1332 باعث شد که شاعران دچار نوعی یأس فلسفی شدید
شوند و جز تیرگی و تباهی چیز دیگری نبینند و در نتیجه راه لاقیدی و انکار
در پیش بگیرند. رحمانی و اخوان از شاعرانی هستند که در این وادی به افراط
گراییده و صدای شکست را شدیدتر منعکس کرده اند. رحمانی در مقدمهی دفتر
«ترمه» اشعار خود را «اشعار سیاه» میخواند:
بر سینهام مکاو، کویریست جای دل
تف کرده از لهیب نفسهای کرکسان
امیدهای من همه در او فنا شدند
جز جای پا نماند از آَنها به جا نشان
تابوت من کجاست؟ که در انتظار مرگ
در این کویر شب زده تنها غنودهام
ای مرگ سرگذار دمی روی شانهام
شعری برای آمدنت من سرودهام
اخوان ثالث هم نام دفتر خود را «زمستان» می گذارد تا صدای شکست را هر چه
شدیدتر انعکاس دهد. در واقع زمستان که عنوان یکی از شعرها هم است نمادی
است از روزگار خفقان آلود. قسمتی از آن را می خوانیم:
سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت
سرها در گریبان است
کسی سر بر نیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را
نگه جز پیش پا را دید، نتواند
که ره تاریک و لغزان است
وگر دست محبت سوی کس یازی
به اکراه آورد دست از بغل بیرون
که سرما سخت سوزان است
نفس، کز گرمگاه سینه می آید برون، ابری شود تاریک
چو دیوار ایستد در پیش چشمانت
نفس کاین است، پس دیگر چه داری چشم
ز چشم دوستان دور یا نزدیک؟
این مضمون را هم در غزل پست مدرن به وفور می بینیم. غزل پست مدرن هم مثل
شعر دهۀ سی سیاه است. سرشار از غم و نفرت و بدبینی است. شاعران به جز غم و
درد چیز دیگری نمیبینند و یا نمیخواهند ببینند. سرخورده و کسل هستند،
شعرشان از تاریکی مطلق میگذرد، زبانشان جز به گفتن غم نمیچرخد؛ تنها
کلمهای که به آنان یاد دادهاند، غم است. خوشی و نشاط در شعرشان جایی
ندارد. گویی از جنگی نابربر برگشته اند و شکستی عظیم خورده اند: به این
ابیات از مهدی موسوی توجه کنید:
نماندست چیزی به جز غم... مهم نیست
گرفته دلم از دو عالم... مهم نیست
تو را دوست دارم! قسم به خدا که...
اگرچه پس از تو خدا هم مهم نیست
فقط آرزو می کنم که بمیرم
پس از آن بهشت و جهنّم مهم نیست
یا این بیت:
ظلم اینان می رود... نوبت به آنان می رسد
بعد پایان زمستان هم زمستان می رسد
و یا این بیت:
از سرنوشت برگ های سبز می پرسی؟!
امّید چی داری رفیق من؟! زمستان است
و یا این شعر از فاطمه اختصاری:
خودکار داشت روی ورق می نوشت: مرگ
با حوصله گره زده بودم طناب را
هر کس سوال داشت «چرا؟» می تواند از
دیوارهای خانه بپرسد جواب را
این زن برای کشتن کابوس های خود
با گریه شسته حافظۀ تختخواب را
خودکار می نوشت: «دمی فارغ از جهان...»
من توی جام ریخته بودم شراب را
هر بار به سلامتی صبح می زدم
دیگر ولی نخواهم دید آفتاب را
دیگر امید آمدن هیچ زنده ای
بهتر نمی کند من و حال خراب را
از جبر خسته، منتظر هیچ احتمال
باید که انتخاب کنم انتخاب را!
بین شعر دهۀ سی و غزل پست مدرن شباهت های بسیاری وجود دارد؛ هر دو شعر،
سیاه و عاصی و شهوت آلود است. هر دو شعر عصیان خود را به شکل منفی نشان می
دهند؛ یا سخن از مستی و فراموشی است یا یأس و ناامیدی و یا مضامین
اروتیکی. تجاهر به فسق و گناه و کفرگویی در هر دو نوع شعر دیده می شود و
به نوعی تم اصلی هر دو نوع شعر را تشکیل می دهد. آنچه در شعر دهۀ سی می
گذرد در غزل پست مدرن هم می گذرد و در واقع همانگونه که قبلاً هم اشاره
کردیم گویی غرل پست مدرن شعر دهۀ سی را الگوی خود قرار داده است. به
عبارتی پربیراه نیست اگر بگوییم شعر دهۀ سی بعد از نیم قرن به شکل غزل پست
مدرن ظاهر می شود البته این بار به شکلی عریان تر، سیاه تر و عاصی تر.
کمتر غزلی را می یابیم که از غم و نفرت و بدبینی تهی باشد، کمتر غزلی را
می یابیم که بوی تریاک و الکل ندهد و کمتر غزلی را می یابیم که از لب و
بستر و بوسه سخن نگوید. با این اوصاف، حال سوال اینجاست اگر کودتای 28
مرداد و خفقان ناشی از آن و به طور کلی ساختار جامعه باعث ظهور شعری این
چنین سیاه و عاصی شد؛ کدام عامل یا عوامل باعث به وجود آمدن شعری به مراتب
سیاه تر و عاصی تر در دهۀ هشتاد شده است؟ به عبارت دیگر اگر ساختار جامعه
در دهۀ سی باعث شد که شاعران، عصیان خود را به شکل منفی نشان دهند؛ کدام
عامل یا عوامل باعث شد که شاعران دهۀ هشتاد و اوایل دهۀ نود نیز به
نافرمانی مدنی رو بیاورند و این چنین بی محابا به سنت ها و اخلاقیات حاکم
بتازند؟