سیولیشه

نشریه اختصاصی شعر نیمایی

سیولیشه

نشریه اختصاصی شعر نیمایی

بغض پنجره/کبوتر ارشدی


 


 

 

آوار خط  و

               خالی‌‌ام از بغض پنجره

از پشت پنجره

یک زن که در عبور مبهم خوابش

پا می‌کشد کناره‌ی یک راه ...

 

می‌گویی‌ام " نگاه مگردان در آسمان ..."

انگار زن منم

 پر بسته بارها

 از آسمان خالی خواب آمدم فرود

 

این قاب روبه رو

از ازدحام خاطره‌ها تار بسته است

با عنکبوت زرد سیاهش که قلب من

دارد یکی یکی

 پروانه‌های آرزویش را

 آهسته می‌خورد

 

یادش به خیر انسان!

 

من،

حیوان کوچکی هستم

حیوان کوچکی ،

محتوم،

در سرنوشت رنگی پروانه

در تار عنکبوت

مانند تو

 

بغضی که در گلوی پنجره مانده

تا بشکند میانه‌ی کوچه

قلبی که دورمانده

در تار فاصله.

 

 

·       قمری و تو

 

 

در کنار خانه‌ی تو

گوشه‌ای از شهر

نقش یک قمری تو را هر روز

یاد من آرد.

 

یاد آورد دلی که هر زمان از روز

هم به دنبال تو می‌گردد که

                                  کو، کو، کو!

 

این که در شهری برآشفته دلی قمری

در به در سوی تو می‌آید،

قصه ای دارد.

 

من به او می‌گویم اما قمری تنها

راه خود را می‌رود هربار

انگار

آشنایی‌های او با تو

رسم خود را می‌کند تکرار.

 

قمری پندار

باز،

در غروب دل‌گزای شهر دودآلود

پای دیوار بلند خانه‌ی تو

منتظر مانده

 

رسم این قمری ....

 

گر برایش آب بگذاری

یا به بالش سنگ بندازی

او به کاری سخت مشغول است

کار دلداری.

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد