· نقطهی پایان
میرسد در من به پایان
لحظههای نارس شوق رها گشتن
زانچه من میخواسته و ناخواستهام:
لحظههای بیکسی
شوق قسمت کردن محدودهی تنهایی و
لحظهی دلواپسی
اشتیاق معرفت با معنی سبز امید
دیدن رنگ تمنا
شورش شور رقیب
لمس گرمای محبت
تابش مهر رفیق
رقص در پیش نگاه مست یار
کرنش اسب مراد
خیزش باد بهار...
میرسد در من به پایان
آنچه را ناخواستهام
آمدن تنها به دنیا
دور ماندن از امید
حسرت شوق و نوید
حیرت رنج مزید.
میرسد در من به پایان
رنج بیفرجامی
شعرهای ناتمام
روزگار دردهای ماندنی
دورههای مرهم بیالتیام.
میرسد در من به پایان
توش باقی درنهادن
یا به جا بگذاشتن یک نام نیک.
هرز رفتن زان همه
توشهی رزق و امید
ناتوانی از نهادینه شدن
پاسخ هیچ در انتهای هر سوآل...
میرسد در من به پایان...
· میتوان عاشق شد و خندید
در پس یک سراشیبی
پای تپه در فلاتی دور
در سکوت نرگس مخمور
در عزای یک بنفشه
در ترانه خوانی تنهای یک بلبل
در غرور سرد آلاله
در نسیم سبز یک جنگل
در تمنای به خون بنشستهی سرخ شقایق
در عبور تندِ باد از لای گندمها
در به تن بسپردن بوی چمنزاران
در تب و تاب نفسهای تند یک آهو
در همه آرامش یک کوه
در سراب تشنهی کمرنگ یک لبخند
در همه فتانی یک گل درون سبزی امید
میتوان عاشق شد و خندید،
میتوان عاشق شد و خندید...