امروزه بسیاری از فضاهای مهیج وموجآفرین را از دست دادهایم (این دو کنش در دیدگاه نگارنده فاقد بار ارزشی هستند) وگویا این که دههی هشتاد بیشتر کنشی بازاندیشانه بر محوری از خودانتقادی دارد.ولی با این وجود هنوز شاهد مجموعه شعر چشم گیری در این دهه نبودهایم. و از طرف دیگر در این دهه فضای حاد- نوشتاری خاصی شکل گرفته است که سعی در سست کردن موقعیت فاعل شناسا دارد. از این منظر دیگر سخن، هژمونیِ (سلطه) خود را در سامانههای مشخص نوشتاری خاص از دست داده است. به تعبیری دیگر تفکر در موقعیت ژنریک با بحران مواجه شده است. نویسش شعر ، اندیشه ونقد دیگردر این راستا راهی به جز عدم درک خود به مثابه خود ندارد. با این حال وقتی که در مقابل متافیزیک شعر قرار میگیریم انگار در مقابل بازی مشخصی با زبان که از طرف مولف (به عنوان موجودیتی فارغ از متن)در ژانرخاص وبا تهمیداتی قابل پیشبینی روبرو میشویم . بازیای در متافیزیک؛ ومتافزیکی که در زبان شعر بر شعر حقنه شده است.از این رو چارهای نداریم جز هجو، شوخی وتخیل تا حدی که بنیان ژنریک متن را از بین ببرد.
مجموعهی شعر «هفتها» نوشتهی مجتبیپورمحسن سعی دارد با بازی و شوخی وهزل بار متافیزیک شعرش را بسود غیبت شعر وناشعریت بکاهد.
اولین بخش این مجموعه با همان نام «هفتها» شروع میشود. ودومین «آدم در دم مرد و هوا خراب است» نام دارد.شاعر سعی کرده تجربیات مجموعهی اولش را در دراین مجموعه گسترش دهد و آنچه را که پیشتر به اجرا گذاشته بود اینبار در «هفتها» پختهتر و جا افتادهتر ارائه دهد و این خود گونهای هزل زبان در خود زبان است. بازیهای پورمحسن در این دفتر شعر به شکل ویراگری عمل میکنند.شاعر بعد از به پایان بردن سطر اول شروع دائمی در شکستن قواعد آن در کل ساختار شعر دارد. بدین صورت سطرها نسبت به هم تمایزوفاصله دارند.این عمل ضمن به رخ کشیدن تمایز وفاصله، هژمونی سطرهای شکل گرفته را از بین می برد زیرا هر آن دیگریای(سطر دیگری) به جهان متن وارد میشود وسلطهی سطرهای بالایی را ازبین میبرد. به دیگر سخن خوانشگر دردفتر اول «هفتها» با قواعدی که دائما در دام هزل گیر افتادهاند از یک طرف و به هم ریزیِ قواعد نحوی ومعنایی از طرفی دیگر روبرو است.
من متهمم به لب به دل / متهمم به خودم / به یازده سپتامبر / دوباره از تو عبور کردن / دوباره عبور کردن و نکردن / هر بار که لب نمیگیرد / لب میگیرد به حرف زدن / صبر در میداد / در صبر دل میداد / از لب به دل به لب از دل به دل به لب
(شعر 9/11 – ص 14)
این بازی فروپاشی اقتدار سطرها چه در بعد معنایی و چه در بعد نحوی – ساختاری به شکل زیباییشناسانهای اجرا شده است. این مطلب را میتوان در سطرهایی که در بالا به عنوان مثال لحاظ کردهام به وضوح ببینید:
وقتی که مخاطب با گزارهای چنین مقتدر رودر رو میشود « من متهمم به لب به دل» استراتژی خود را در ذهن میسازد اما بلافاصله ارجاع اتهام از بیرون (لب ودل) به روان شخص راوی بر میگردد«متهمم به خودم» ودوباره ارجاع به بیرون« به یازده سپتامبر»پس تا این جا خوانشگردر خلایی مابین جهان راوی و امر واقعی گرفتار آمدهاست. سطر« دوباره از تو عبور کردن» حد نهایی این ارجاع بیرونی ودرونی است یعنی هم راوی از ضمیر خود عبور میکند وهم میتواند دست به باسازی عبور هواپیما ازدو برج دوقلوی معروف 11سپامبر بزند. وقتی میخوانید «دوباره از تو عبور کردن ونکردن» که با فعل «نکردن» مطلقیت «عبور را کردن » سطر بالایی را از بین می برد و تنها خلا میماند . فضا عوض میشود «هر بار که لب نمیگیرد» خوانشگر را مجبور میکند که استراتژی خود را تعیین کند تا «لب میگیرد به حرف زدن» استراتژی خوانشگر را به چالش بکشد. ما ناگهان از موقعیت متزلزل اروتیک به موقعیتی دیگر که «لبها» نه برای عشق بازی بلکه برای زبان آوری ترسیم شدهاند پرتاب میشویم وبعدبا دو گزاره به سمت سکوت میرویم:«به صبر در می داد/ در صبر دل داد»علاوه بر سکوت، خلایی مابین زبان وامربیرونی هنوز در جریان است ؛ خلایی بین: به صبر در می داد( زبان) و در صبر دل میداد(امر بیرونی).
(از لب به دل به لب از دل به دل به لب) ضمن از بین بردن سکوت با موسیقیای که ایجاد میکند تمام شوریدگی وخلا افکنی را به عنوان امر غالب بر شعر فربه میکند.ودر تمام این سطر میتوانیم شاهد شکستن وشاختن نحو ومعناهای جدید باشیم.این عمل نه تنها تا آخر این شعر بلکه تا آخر دفتر اول «هفتها» میتوانید ادامه دهید.گو اینکه خوانشگر در موقیتی متزلزل گرفتار آمده و انگاری به بازی متن تن درمیدهد همچو کسی که در دایرهای گرفتار شده است.
همه چیز از نوشیدن بود / از سر نوشیدم / چاه دنبال چاله میگردد / از سر بر میگردم / یک چاه / وچند تا آب که نمیشدند / از نوشیدن بر نمیگردم / چاه هم باشد / تو فکر میکردی که من به تو فکر میکنم / فکر تو مرا میکرد / چاه هم نمیگذشت...
(چاله از چاه مینوشد – ص20)
این شعر هم با متدی از شکستن وبعد واسازی سطرها گسترش مییابد . باید توجه داشته باشیم که دایرهی واژگانی چنین ساختاری اگرچه دائما در حال باز شدن است اما قانون ورعایت قواعد بازی دست و پای مولف را میبند . او نمیتواند پای کلمات نابهنگام یا سطوری که جداگانه هستی خاصی دارند ولی بعضا با ساختار شعر همخوانی ایجاد نمیکنند؛ را به میان بکشد. و از دایره واژگانی گستردهای برخوردار باشد.
دیگر آنکه در شعر پورمحسن مخصوصا در دفتر دوم کتاب حاضر عنصر اروتیک به شکل غالبی در تمام شعرها وجود دارد.شاعر نمیتواند ساختار متناش را در محدودهی تغزل متوقف کند.عشق بیشتر در ادبیات ما بعدی سوبژکتیویته دارد ؛ در حالی که در ادبیات اروتیک دو جنس بیشتر از بعد ابژکتیو در زبان بازنمایی میشوند . دو جنس کاملا عنیت یافته که از منظر تفاوتها به لذت نگاه میکنند.
یک روز معشوقه زبان بودی/ شبش توی بغل استعاره / تا صبح نخوابیدی از بس که زنگ نزدی / ... / از بس که بلند شدم / واز تلفن عمومی / به خودم زنگ میزدم / امروز به سطرها استراحت دادهام / شب با خودم مشغولم/ از بس که تلفن نداشتیم.
(از بس که – ص66)
در شعر های پورمحسن ما شاهد اروتیک در زبان نیستیم بلکه شاهد زبان اروتیک هستیم . زبانی که نمیتوان آن را از اروتیک جدا کرد واگر چنین کنیم زبان را نابود کرده ایم.
پس چه کسی می گفتی/ مسالهی ما مسالهی زبان نیست / کارکردها / به حوزهی زبانی این تختخواب / بسته است
(تقدیم به زنم یا همسرم – ص 94)
به این گفتهها اضافه کنید هزل وهجو وبکارگیری زبان مخفی (این زبان سطحی پایین تر از سطح محاوره دارد وبیشتر در پایین شهرها یا جنوب شهرها جریان دارد وعجبا که این زبان چقدر استعاری و هزلگونه است.)لازم به توضیح میدانم که پورمحسن بیشتر از لحن این زبان استفاده کرده است.
در هر صورت باید ورود مجموعهی «هفتها» را به جامعهی ادبی خوشآمد گفت:
چشمانت دیر شد/ یک نفر سطرهایم را دزدیده است / قرار به هم میخورد /پا نداد / درست مثل دیوانهها
(لولا – ص67 )
مازیار نیستانی
کرمان 25/1/ 86