«بیژن الهی» را باید شاعر اعجازها نامید. شاعری که در عرصه ی شناخت ظرفیت های معنایی کلمات به تبحری بی مثال رسیده بود. زبان را به درستی درک کرده بود و پارسی نگاری هایش چه در آفرینه های خود و نیز برگردان هایش از سایر مولفان موجب شده بود، تا مخاطب با شاعر/ مترجمی خلاق مواجه باشد. «بیژن الهی» را باید شاعری با دنیایی خاص توصیف کرد. جهان شعری او شبیه هیچ شاعر دیگری نیست، به لحاظ زیبایی شناسی نیز حتی شبیه شاعران هم عصر خود نیست. برای نمونه شعرهای او را با شعرهای «م.موید» مقایسه کنید. هر دو ریشه هایی عرفانی و معرفتی دارند اما وقتی به ساختارهای زبانی و فرمی اشعارشان نگاه می کنید، می بینید سر منشاء آن یک چشمه است اما دو رودخانه ی جدا از هم هستند. بر این گمان باید «بیژن الهی» را تافته ای جدا بافته دانست. معتقدم برخی از شاعران را ویژگیهای فردی و شخصیتی شان از دیگر شاعران متمایز می کنند. مثلا «نصرت رحمانی» به واسطه ی جسارت اش در شکستن تابوهای جامعه و نیز «خود ویرانگری» بدل به شاعری سیاه نویس می شود، از سویی دیگر درباره ی «بیژن الهی» هم می توان گفت که انزاواطلبی، بینش و درک متفاوت از جهان پیرامونی و نیز موضوعاتی که ریشه های معنوی دارد، او را از سایرین متمایز ساخته است. بنابراین می بینیم که می توان او را به واسطه ی رفتارهایش در جهان حقیقی و مجازی اش به عنوان شاعری عارف با ویژگی هایی از «عرفان معاصر» خطاب کرد.
«بیژن الهی»، شاعری باورمند به مفاهیم «الهی» بود و به نظر هر جا که تجربهی «الهی» حضور داشته باشد، خود به خود با ریشه هایی از عرفان نیز مواجه خواهیم شد. در واقع کنار هر باور «الهی» نگاهی جمال شناسانه و هنری نیز به دین و عرفان شکل خواهد گرفت.
بنابراین وقتی به ریشه ی تفکر و جهان زیستی الهی و شعرهایش از این منظر یعنی «الهیات» دست یافتیم، در مرتبه ی بعد می توانیم عنوان کنیم، رفتار و گفتار الهی چیزی جز زبان در معنای یک نظام اشارهای نیست. مگر نه آن که به قول سوسور «زبان نظامی از نشانه هاست». باید افزود الهی از نظر جنبه های زبانی به شدت شاعری عاطفه مند است که گاه این عاطفه را در ساحت عشق رخ می نمایاند، و البته بگذارید به این گفته از «دکتر برکت» که در جایی بیان کرده بود، «الهی شاعری اجتماعی است» نیز بر اساس مصادیق ارایه شده از این شاعر و آن چه از جهان زیستی او تعرفه کردیم، نقد وارد کنم و در پاسخ ایشان بگویم که شعر اجتماعی تعریف اگر نداشته باشد اما مصادیقی از آن در طول تاریخ ادبیات وجود دارد که به استناد آن مصادیق می توان گفت، «بیژن الهی» و شعرش را نمی توان بر اساس ساختارهای شعر اجتماعی هم گروه کرد. یکی از ساختارهای شعر اجتماعی، زبان حماسی و اعتراضی است که به گمان نگارنده با توجه به این که اشعار الهی دارای زبان عاطفیِ برآمده از زبان معرفت است، نمی توان او را شاعری اجتماعی قلمداد کرد.
و اما نکته ی مهم درباره ی تمایز الهی با سایر شاعرانی که در ادوار گذشته روی به «زبان معرفت» آورده اند، این است که در اشعار الهی، «زبان معرفت» به سمت گنگ گویی و ارجاع به نشانه های انتزاعی کمتر می رود به گونه ای که او در این رویکرد زبان عاطفی و معرفتی سعی می کند بر بسامد تخیل و تصاویر عینی و بکر بی فزاید. همچنین الهی به مرحله ای از خلاقیت ذهنی رسیده بود که می توانست هر چیز زیست شده را در کارگاه تخیل خویش بریزد.
چیزی که در اشعار الهی به شدت مخاطب را مجذوب می کند، این است که به او برای خود تعریفی از دنیای حقیقی و مجازی داشته است. دنیای حقیقی او حلقه دوستان و انزوای خود بوده و دنیای مجازی او در واقع دنیای بیرون از تفکرش بوده است، جایی که بسیاری از هنرمندان برای ثبت خود صفحات نشریات و رسانه ها را قبضه می کنند و مشغول بمباران نام خود در این فضاها هستند. البته در این میان برخی سعی دارند، پیرامون عدم حضور الهی در اجتماع ادبی را ربط به سایر شاعران و منتقدان مطرحی چون شاملو، نصرت، براهنی و ... بدهند در حالی که تاریخ ادبیات نشان میدهد، هنگامی که او اقدام به انتشار شعر در نشریات می کرده، آنها اقدام به نقد و بررسی آن اشعار کرده اند و هیچ گاه زیر سیطره آن نام ها نبوده است.
به عبارت دیگر الهی در این میان سعی می کرد جهان زیستی انزوا طلب و حتی سرنوشت بعد از حیات خود را در جهان حقیقی اش بازگو کند. جهانی که خاص خود و برخی از دوستان اش بود. شاید همین نوع نگرش بود که مثلا وصیت می کند او را در سراشیبی کوهی در مرزن آباد دفن کنند و روی سنگ مزارش نیز به جز نامش چیزی ننویسند. او شاعری بود که در زمان حیاتش دست نیافتنی شده بود و به نظر هیچ گاه هم نخواست تا با صحبت و تبیین جهان فکری و شعری اش لایه های واقعی شخصیتی اش کشف شود. او کلید به کسی نداد جز برخی نشانه ها که در شعرش وجود داشت. او شاعری بود که سعی می کرد عاشقان واقعی شعر (شما بخوانید مخاطبان حقیقی) را جذب کند.
هنر شاعری «بیژن الهی» غرق کردن مخاطب در تخیل اش بود. تخیلی روحانی که در خود چندگانگی، چندمعنایی، رمز و راز را به همراه داشت. او «عارفی معاصر» بود، عارفی که می کوشید مخاطب در رهگذر زبان به کشف هستی اش برسد. آن چه برای او مهم بود ایجاد جاذبه در روابط استعاری کلمات و جملاتی بود که در ساختار فکری و زبانی او شکل می گرفت. او شاید می خواست مخاطبش بداند هنر او ایجاد روشنایی در ظلمت است، روشنایی که در پرتو آن مرزهای ناشناخته ی رویاهای او را به مدد زبان اعجازگونه اش بشناسیم. به قول ویتگنشتاین«مرزهای زبانِ من، مرزهای جهان من است».