چند روز پیش خبر تأسفانگیزی خواندم و از خواندنش خیلی غمگین شدم: خانهی نیما یوشیج در محلهی تجریش [خیابان دزاشیب، کوچه اسدی (خیابان فردوسی سابق و خیابان رمضانی امروز)، کوچهی رهبری] که آخرین منزلگاه نیما در تهران بود، و در سال 1380، در سالگرد درگذشتش، در فهرست آثار ملی ثبت شده بود، پس از گذشت شانزده سال، در تاریخ 15 آبان 1396 به حکم دیوان عدالت اداری از فهرست آثار ملی خارج شده و به مالکانی که آن را از شراگیم یوشیج خریدهاند، واگذار شده و آنها هم قصد تخریب آن و احتمالن ساختن یک ساختمان مسکونی یا اداری- تجاری چندین و چند طبقه به جای آن را دارند.
این خانه در سال 1328 و با معماری رایج در آن سالها در منطقهی شمیران و با سقف شیروانی ساخته شده است. بنای آن دارای چهار اتاق تو در تو است و یک اتاق جداگانه که اتاق کار و پذیرایی نیما بوده است.
انور خامهای دربارهی این خانهی و تاریخچهی ساخت و مشخصات آن چنین نوشته است: " در سال 1328 نیما قطعه زمینی را در اراضی انتهای کوچهی فردوسی که خریده بود، ساخت و تا پایان عمر در این خانهی کوچک که در اوایل از برق و آب لولهکشی نیز محروم بود؛ زندگی میکرد. در این خانه، نیما علاوه بر همهی محرومیتها، گرفتار یک مشکل عمدهای شده بود که اغلب از آن شکوه میکرد. بدین سان که مالک زمین که آن را تفکیک کرده و به او فروخته بود، برای این قطعه راه خروج نگذاشته بود و هر طرف درب خانه را میگذاشتند با یکی از قطعات مجاور مواجه میشد نه با یک کوچه یا شارع عام. بعدها که زندهیاد جلال آل احمد و خانم سیمین دانشور نیز در این ناحیه زمینی خریدند و خانهای ساختند، همسایگان کمک و به یک ترتیبی این مشکل را حل کردند. در این خانه، برخلاف منازل پیشین نیما، اتاق پذیرایی و کار او یک جا بود و هرکس پیش او میرفت، در همان اتاق او را میپذیرفت و در میان تودهای از کتابهای گوناگون و دستنوشتههایش با او به گپ زدن میپرداخت." (چهار چهره- ص 58)
خود نیما یوشیج هم در یادداشتهایش به سختیهایی که در راه ساختن این خانه کشیده، چند جا اشاره کرده، از جمله در یادداشتی به تاریخ چهار تیرماه 1334 چنین نوشته: " امروز اخوان امید پیش من آمد. مجلههای خود را آورد. "در راه هنر" اسم دارد. از من حمایت کرده است... یادداشتهایی کرد و رفت. من حتا ناهار نداشتم که به او بدهم. در همین روز من هم گرفتار آشپزخانه و بچهداری بودم و هم گرفتار مهندس شهرداری که آمده بود. یک خانهی محقر ساختم و بالاخره به زنم بخشیدم. در سر دیوار آن هنوز مرافعه است و میخواهند در خانه را مسدود کنند." (یادداشتهای نیما یوشیج- ص 226 و 227)
پس از اینکه خانهی نیما یوشیج، بدون توجه به ارزش فرهنگی آن و بدون هیچگونه اقدامی برای فروش آن به سازمان میراث فرهنگی، توسط پسر نیما به افرادی سودجو فروخته شد، و در پی تلاش مالکان جدید برای تخریب خانه در سال 1380، با پیگیری زندهیاد سیمین دانشور که در آن سالها در همسایگی آن زندگی میکرد، این خانه با شمارهی 4603 در فهرست آثار ملی ایران ثبت شد. مالکان خانه برای تخریب بنا و بهرهبرداری از زمین آن به منظور ساختوساز، با طرح شکایت در دیوان عدالت اداری، اعلام داشتهاند که هیچ سند و مدرکی در خصوص تعلق این خانه به نیما یوشیج وجود ندارد و خواستار خروج این خانه از فهرست آثار ملی کشور شدهاند. دادگاه هم با وجود دفاعیات سازمان میراث فرهنگی و موارد درج شده در پروندهی ثبتی و دیگر اسنادی که نشان میدهد که این خانه در گذشته متعلق به نیما یوشیج بوده، به درخواست مالکان رأی مثبت داده است.
این همان خانهایست که نیما آخرین سالهای زندگیاش را در آن سپری کرد و در آن جان سپرد.
این همان خانهایست که نیما تعدادی از بهترین شعرهای سالهای پختگی و کمال شعرش، از جمله "مرغ آمین"، "یک نامه به یک زندانی"، "در بستهام"، "چراغ"، "در شب سرد زمستانی"، "شبگیر"، "شب است"، "قایق"، "داروگ"، "خانهام ابریست"، "ریرا"، "همه شب"، "شبپرهی ساحل نزدیک"، "هست شب"، "سیولیشه"، "پاسها از شب گذشتهست"، "تو را من چشم در راهم"، و آخرین شعر آزاد به یادگار مانده از او "شب همه شب" را در آن سرود و از خود به یادگار گذاشت.
این همان خانهایست که دوستان و شاگردان نیما، از جمله سیاوش کسرایی، مهدی اخوان ثالث، احمد شاملو، اسماعیل شاهرودی و هوشنگ ابتهاج در آنجا به دیدنش میرفتند و از سعادت مصاحبتش بهرهمند میشدند.
این همان خانهایست که چندین عکس از نیما در ایوان و حیاطش به یادگار مانده است: عکسهای تکی، عکس با عالیه، عکسش با شراگیم، عکسش با بهمن محصص و نیکولا بوویه (جهانگرد، نویسنده، عکاس و نقاش سوئیسی).
با این پیشدرآمد، اینک میپردازم به نگاه نیما و شعرش به موضوع "خانه".
با آنکه نیما یوشیج در نامهای برای مادرش نوشته بود: "دنیا خانهی من است"، اما واقعیت این است که به خانه، به عنوان خلوتگاه و مکانی که در آن به آرامش میرسد و میتواند در آرامش به تأمل و تعمق بپردازد و اندیشهها و خیالهای شاعرانه بپردازد و بپروراند، دلبستگی خاصی داشت و در شعرهایش بارها و بارها از خانه، کلبه، کومه، منزل، سرا سخن گفته، و فضای بعضی از شعرهای آزادش فضایی درونی است و داخل یک خانه یا اتاقی از خانه یا کنار پنجرهاش میگذرد.
نخستین شعر آزادی که در آن نیما سخن از خانه گفته، نخستین شعر آزادش، "ققنوس" است، آنجا که سروده:
از آن زمان که زردی خورشید روی موج
کمرنگ مانده است و به ساحل گرفته اوج
بانگ شغال، و مرد دهاتی
کردهست روشن آتش پنهان خانه را
قرمز به چشم شعلهی خردی
خط میکشد به زیر دو چشم درشت شب
...
در شعر "وای بر من" نیما از مصیبتی سخن گفته که به سراغش آمده و دشمن با نگاه حلهاندوزش تنگنای خانهاش را که مکان امنیت و آسایشش بوده، یافته و آرامشش را به هم زده است:
تنگنای خانهام را یافت دشمن با نگاه حیلهاندوزش
وای بر من! میکند آماده بهر سینهی من تیرهایی
که به زهر آلودهست.
در شعر "من لبخند"، نیما به دیوار شکستهی خانهاش اشاره کرده، دیوار شکستهای که پنهانگاه لبخندی رازپرداز است:
از درون پنجرهی همسایهی من یا ز ناپیدای دیوار شکستهی خانهی من
از کجا یا از چه کس دیریست
رازپرداز نهانلبخندهای اینگونه در حرف است
...
فضای شعر "سایهی خود"، ساحت دهلیز سراییست که در آن مردی نشسته و مشعلی از نور در بر دارد:
در ساحت دهلیز سرای من و تو
مردیست نشسته از برش مشعل نور
هر روز و به هر شب از برای من و تو
در بر بگشاده نقشهای زین شب دور.
قصهی شبانه و تلخ شعر "مادری و پسری" هم در کومهای خاموش میگذرد:
در دل کومهی خاموش فقیر
خبری نیست ولی هست خبر
دور از هرکسی آنجا، شب او
میکند قصه ز شبهای دگر.
در شعر "از عمارت پدرم" نیما یوشیج تصویری از خانهی پدریاش در یوش را ترسیم کرده:
مانده اسم از عمارت پدرم
طرف یورد شمالیاش: تالار
طرف یورد جنوبیاش: سردر.
طرف بیرون آن: طویلهسرا
جغد را اندر آن قرار اکنون
تختهای بر درش، به معنی، در.
در گشادهست و خانهاش تاریک
گاه روشن به یک اتاق چراغ
مردی افکنده اندر آن بستر.
در شعر "عود"، نیما از خانهای خالی سخن گفته که نگهبانش سرمست است و در دل شبش غم بود و نبود نیست:
خانه خالیست، نگهبان سرمست
با دل شب نه غم از بود و نبود
لیک میدانم در مجمر من
دیرگاهیست که میسوزد عود.
با سرانگشتم، لغزیده ز دل
عود در خانه بیفروخت مرا
آنکه از آتش خود سوخت نخست
آخر از آتش خود سوخت مرا.
در شعر "باد میگردد"، در شبی تاریک خانههای خالی در دهکده را میبینیم که درهایشان باز و چراغهایشان خاموشند و در معرض باد قرار دارند:
باد میگردد و در باز و چراغ است خموش
خانهها یکسره خالی شده در دهکدهاند.
در شعر "در بستهام"، نیما از تنگنای خانهاش شکایت کرده که در و دیوارش بر تنش فشار میآوردند و او را در محبس تنگ خود حبس کردهاند:
خاموش میگذارم من با شبی چنین
هر لحظهای چراغ
...
تن میفشارم از در و دیوار
و تنگنای خانه تن از من فشرده است.
و او به این خانهی تاریک خو گرفته، به سان آتشی خو گرفته به خرمن خاکستر سیاه:
خو بستهام به خانهی تاریک
چون آتشی به خرمن خاکستر سیاه.
در شعر "هنوز از شب..." منزل تاریک نیما را میبینیم با چراغی نهاده در پنجره که چون نگاه امیدانگیز چشم سوزان یارش سوسو میزند:
و مانند چراغ من که سوسو میزند در پنجرهی من
نگاه چشم سوزانش- امیدانگیز- با من
در این تاریک منزل میزند سوسو.
در شعر "داروگ"، کومهی تاریک نیما را میبینیم که گرفتار خشکی شده و جدار دندههای نی در دیوار اتاقش دارد از فرط خشکی میترکد:
بر بساطی که بساطی نیست
در درون کومهی تاریک من که ذرهای با آن نشاطی نیست
و جدار دندههای نی به دیوار اتاقم دارد از خشکیش میترکد
- چون دل یاران که در هجران یاران.
در شعر "خانهام ابریست" خانهی ابرگرفتهی نیما را میبینیم که ابرهای نازا و بیباران آسمانش را پوشاندهاند و تمام زمین یکسره همراه با آن ابری است:
خانهام ابریست
یکسره روی زمین ابریست با آن.
....
خانهام ابریست اما
ابر بارانش گرفتهست
...
در شعر "روی بندرگاه" نیما از خانهی خالی همسایهاش سخن گفته، و صدای باران که مانند نوای ضرب گرفتن است بر بام بالاخانهی همسایه:
مثل اینکه ضرب میگیرند- یا آنجا کسی غمناک میخواند
همچنین بر روی بالاخانهی همسایهی من (مرد ماهیگیر مسکینی که او را میشناسی)
خالی افتادهست اما خانهی همسایهی من دیرگاهیست.
در شعر "شبپره" نیما از کوبیدن دمبه دم شبپره، بر شیشهی پنجرهی اتاقش سخن گفته، و از او پرسیده که در تلاشش چه مقصودیست و از اتاقش چه میخواهد:
چوک و چوک... گم کرده راهش در شب تاریک
شبپرهی ساحل نزدیک
دمبه دم میکوبدم بر پشت شیشه.
شبپرهی ساحل نزدیک!
در تلاش تو چه مقصودیست؟
از اتاق من چه میخواهی؟
و در شعر "سیولیشه" همین ماجرا و گفتوگو را نیما با سوسک سیاه دارد:
تیتیک تیتیک
در این کران ساحل و به نیمه شب
نک میزند
سیولیشه
روی شیشه.
به او هزاربارها
ز روی پند گفتهام
که در اتاق من تو را
نه جا برای خوابگاست
من این اتاق را به دست
هزار بار رفتهام
چراغ سوخته
هزار بار بر لبم
سخن به مهر دوخته.
در شعر "در پیش کومهام"، نیما از مهتاب بیطراواتی میگوید که در پیش کومهاش، در صحنهی تمشک، لانه کرده؛ و از یاسمن میپرسد که چرا در خانهی خرابش منزل نمیکند:
در پیش کومهام
در صحنهی تمشک
بیخود ببسته است
مهتاب بیطراوت لانه.
...
ای یاسمن! تو بیخود پس
نزدیکی از چه نمیگیری
با این خرابم آمده خانه؟
و سرانجام، در شعر "پاسها از شب گذشته است"، نیما از میزبانی درمانده و خسته میگوید که در خانهاش تنها نشسته، و بیشک این میزبان تنها نشسته در تاریکی خانه جز خود او کسی نیست:
پاسها از شب گذشته است
میهمانها جای را کردهند خالی، دیرگاهی است
میزبان در خانهاش تنها نشسته
در نیآجین جای خود بر ساحل متروک میسوزد اجاق او
اوست مانده، اوست خسته.
مانده زندانی به لبهایش
بس فراوان حرفها، اما
با نوای نای خود در این شب تاریک پیوسته
چون سراغ از هیچ زندانی نمیگیرند
میزبان در خانهاش تنها نشسته.
آقای راثیپور گرامی
با سلام
این خبر را امروز در ایسنا دیدم که جمعی از اهل فرهنگ و هنر در نامهای به شهردار تهران خواستار حفظ خانه «نیما یوشیج» (پدر شعر نو ایران) در تهران شدند.
به گزارش ایسنا در متن این نامه آمده است:
«خانهام ابریست
یکسره روی زمین ابریست با آن...
(نیما)
جناب آقای محمدعلی نجفی
شهردار ارجمند تهران
خانه نیما یوشیج در تهران بخشی از میراث فرهنگی ایران معاصر است که با همه بیمهریها، هنوز بر جای است. ما، اهل فرهنگ و هنر، از این بیمهری ها و نابسامانیها - بویژه خبرهای ناگوار اخیر و شرایط تاسفبار حاضرِ این خانه- آشفته و نگرانیم و از جنابعالی میخواهیم با خرید این خانه توسط شهرداری تهران و ساماندهی و تغییر کاربری به عنوان «خانه-موزه نیما یوشیج»، این اثر ملی، تاریخی و فرهنگی را از گزند باد و باران، و سایهگستری ابرهای سیاه ویرانی و بیسامانی حفظ کنید.»
این نامه به امضای جمعی از اهل فرهنگ و هنر رسیده که از جمله آنها به این افراد میتوان اشاره کرد: محمود دولتآبادی، جواد مجابی، رخشان بنیاعتماد، کیهان کلهر، سیدعلی صالحی، آیدین آغداشلو، فاطمه معتمدآریا، حافظ موسوی، ابراهیم حقیقی، منیژه حکمت، احمد پوری، مرضیه برومند، مهتاب کرامتی، زردشت اخوان ثالث، تهمورس پورناظری، لیلی گلستان، کیومرث پوراحمد، حکمتالله ملاصالحی، رضا کیانیان، محمود حسینیزاد، واهه آرمن، هدیه تهرانی، نادر مشایخی، باران کوثری، حبیب رضایی و ... .
سلام آقای راثیپور گرامی
از قدیم گفتهاند حرمت امامزاده را بایست متولیاش نگه دارد. وقتی پسر نیما، خانهی پدریاش را بدون در نظر گرفتن ارزشهای فرهنگی- ادبی- تاریخی آن به سودجویان فروخته، چه انتظاری میشود از مصادر امور فرهنگی داشت.
تأسفانگیزتر و عجیبتر اینکه ایشان خانهی پدری نیما در یوش را هم بدون در نظر گرفتن حق و حقوق سایر وارثان پدربزرگ نیما، از جمله خواهر نیما- بهجت- که آن زمان زنده بود و به خاطر نداری در آسایشگاه کهریزک بستری بود، و خواهرزادههای نیما فروخت و حق و حقوق آنان را هم بالا کشید و کار به شکایت وارثان کشید که نمیدانم سرنوشت آن شکایت به کجا انجامید.
سلام استاد
این هم یک شمه دیگر از فرهنگ دوستی مصادر امور فرهنگی