یکی انگار با من در سکوت بیکسی همگام و همراه است
یکی کز رنجهای جان حسرتناک من انگار آگاه است.
یکی انگار در اعماق قلبم میزند ساز.
یکی انگار
برایم قصه میگوید تمام طول شب را با نوایی نرم و گرمآواز.
یکی انگار
در این فصل اسارت در سکوت سرد نومیدی سخن میگوید از اعجاز، از پرواز.
صدای ساز او را میشناسم با تمام وسعت جانم
صدای مهربانیست
اثیرآگین و رؤیایی
صدای گامهای نرمرفتار نسیم دوستیپرداز
صدای پرزدنهای سبکبارانهی پروانههای صلحآیین
صدای رازهای روشن رنگینکمانی
تمام لحظههای رنجبار بیقراری
چه آرامنده نجوا کرده در گوشم
تمام لحظههای تلخ تنهایی
چه شیرین خوانده آن خنیاگر خوشخوان برایم
و با او میشوند از هم پراکنده به آنی
تمام ابرهای تیرهی اندوههایم.
در این راهی که دارد رهنورد عمر من در پیش
پر از بیراهه و بنبست
و پستی و بلندیهای سرسخت و توانفرسا
چه آوازش توانافزاست
طنین نغمهاش آرامبخش است و امیدانگیز
مرا پر میکند از حس دلگرمی
مرا میسازد از نیروی روشنبینی آکنده
فروغ رهنمایش میشود بر تارک تاریکنای ترسها و یأسهایم
چراغ روشن آمال
و موجب میشود تا راه خود را با تمام نیروی پنهان
در اعماق دل و جانم کنم دنبال.
یکی انگار در هرجا و هر دم با من است و میکند در گوش من آهسته و پیوسته نجوا
یکی از دوردست روشناییها
یکی از آشیان آشناییها.
سلام آقای راثیپور ارجمند
دقیقن همینطور است. به قول دوستی، با دلسردی و ناامیدی نمیشود زندگی کرد. پس حتا اگر نقطهی روشنی برای امیدواری نباشد بایست آن را آفرید و از آن دلگرم شد. همینکار را نیما در بعضی از شعرهایش کرده، به عنوان نمونه، پادشاه فتح او استعارهی امیدزایی است و گوهرهی امیدواری. مثلن آنجا که میگوید:
در چنین وحشتنما پاییز
کارغوان از بیم هرگز گل نیاوردن
در فراق رفتهی امیدهایش خسته میماند
میشکافد او بهار خندهی امید را زامید
وندر او گل میدواند.
...
سلام استاد
شنیدن این اشعار دلگرم کننده در این زمانه عسرت و ناکامی ها حد اقل ما را متوجه می کند که می شود باد دید مثبت هم به پیرامون نظر کرد و همه چیز را سیاه ندید.
به قول عزیزی حتی در سیاه ترین شبها نیز می توان با کنکاش ارقه ای جست و گرمایی از چراغی دریافت.