خشاب ذهن خود را می کند با خشمهایش پاک
و تیر واژه ها را می چپاند هرچه می گنجد
بیا میدان برای توست آماده
بیا آماج خشم خویش کن هر کس که می خواهی
همین بقال در کوچه
همین راننده تاکسی
که می پیچاندت تا لقمه ای سنگین تر از پول ترا راحت بلنباند
بیا تا پاچه گیری را هنر دانی
همین آش و همین کاسه ست
و اهریمن برای تو همین دور و بر رذل و حریص و پست