کتاب شعرهایی شبیه شرایط مجموعه ایست از 90 رباعی که توسط شاعر خوش قریحه جناب امیر دادویی در سال 91 و توسط انتشارات فصل پنجم منتشر شده است.
بنده حقیر در این مجال کوتاه قصد ورود به مبحث رباعی معاصر و ویژگی ها و تفاوتهای آن با رباعی های متعارف و مالوف کلاسیک را ندارم اما باید این ویژگی را برای رباعی های معاصر برشمارم که با توجه به تاثیر پذیری شاعران از زندگی روزمره و ماهیت شتاب آلود و گاه کسالت بارش این رباعی ها حکم نوعی کشف لحظه های شاعرانه در خلال زندگی ملال آلود ماشینی را دارد و گاه حکم نیشخند و تلنگر و کاریکاتوری از یک واقعیت که مخدوش شده است.و البته مجال تنگ و محدود آن نیز مناسب برای این لحظه های معدود است .یک ویژگی دیگر برکشیده نبودن مصراع چهارم و هم ارز بودن هر 4 مضراع رباعی است که باعث می شود شاعر به رباعی به چشم ضربه آبشار در والیبال نگاه نکند و همه توش و توان خود را صرف مصراع چهارم نکند:
چون حسرت یک درخت دور افتاده
تنهام چنین ز شوق و شور افتاده
آن شاعر چشمهای سبزت بانو
در دفتر خود گور به گور افتاده
در این رباعی نمی توان تصویر زیبا و هایکو وار مصراع اول را کمتر از طنز مصراع جهارم دانست .
یک ویژگی دیگر نگاه جزیی نگر و ذره بینی شاعر است که در تضاد با کلی گویی ها و مطلق نگری و صدور پند و حکمت رباعی های قدماییست . رباعی سرای معاصر برخلاف پرتره نگاران موزه های رنسانس ، نقاش دوره گردیست که سیاه قلمهای اکثرا شتابزده اش را در کف خیابان و میان رهگذران اغلب بی خیر از ظرایف و زیبایی ها عرضه می کند و باید حداقل در شبیه سازی در این مجال که بیشتر بازتاب و انعکاس شاعرانه است مهارت بالایی را داشته باشد:
پاییز رسیده و بهارم می رفت
آن لحظه شور و انتظارم می رفت
انگار جوانی هدر رفته من
بر ترک دوچرخه از کنارم می رفت!
با همه شباهتهای رباعی های جناب دادویی با دیگر نام آوران این عرصه چون جلیل صفر بیگی و ایرج زبردست و پیمان صفر دوست ، رباعی های دادویی طرز مخصوص به خود دارد و نگاه تردید آمیز و پرشک و سوال دادویی خواه ناخواه نشان می دهد شاعر می خواهد برای خود تشخصی بیابد و حساب خود را از دیگر حریفان جدا کند:
در بند کدام فتنه پابند شدم
ماندم به امید صبح و در بند شدم
مهتاب کیان ابرها خوابش برد
تاریک ترین شب خداوند شدم
مضمون ترانه های بی امضاییم
آواره ترین چلچله دنیاییم
در گوشه جیب دختری جا ماندیم
پس مانده یک رباعی تنهاییم
دنیای دادویی جهانی شتابان و گذراست و مسابقه دوی ماراتنی ست که در آن رکود و متوقف شدن به منزله پایان یافتن و باختن است.شاعر نگران از زوال توش و توانش در عین حال که ناخواسته و به ناگزیر در این مسابقه بی رحمانه شرکت دارد برای تقریر اعتراضها و تردیدهایش از هر موقعیتی استفاده می کند:
در چشم سیاه شب مروری بودم
یک خاطره سیاه و دوری بودم
تو دسته گلی میان دست یاری
من شاخه گلی کنار گوری بودم
در مرکز اجتماع انسان تنها
مجنون همیشه در بیابان تنها
با یک چمدان درد کنار جاده
یک سایه دوباره در خیابان تنها
البته این 90 رباعی نشانگر همه توانایی های این شاعر ژرف اندیش و خوش قریحه نیست ولی برای اهل نقد حکم طلیعه ای درخشان را دارد.