گاهی که ناچار
چشمم به تقویمی که در میزم می افتد
بیهودگی را مثل خونی در رگانم
حس می کنم از عمق جانم
بیهودگی همچون دواری در سر من
یعنی تلاش من ندارد ره به جایی