من به راه خود باید بروم
...
صبح وقتی که هوا روشن شد
هرکسی خواهد دانست و بهجا خواهد آورد مرا
که در این پهنهور آب
به چه ره رفتم و از بهر چهام بود عذاب.
)از "مانلی"(
دو منظومهی "خانهی سریویلی" و "مانلی" دو اثر درخشان نیما در حوزهی داستانسرایی هستند و از افتخارات شعر نمایشی او.
نیما منظومهی "خانهی سریویلی" را در سال ۱۳۱۹ و منظومهی "مانلی" را در سال ۱۳۲۴- یعنی در زمانی که بین ۴۵ تا ۵۰ ساله بود و در دوران اوج شکوفایی و پختگی شعرش بود- سرود. برای ساختن هردو منظومه نیما فراوان زحمت کشید و از تمام قریحهی آفریننده و تخیل شاعرانه و قدرت داستانپردازی و هنر به نظم کشیدن خود کمال استفاده را کرد، بهویژه برای ساختن منظومهی "مانلی" از تمام وجودش مایه گذاشت، چون آن را برای دوست بزرگوارش- صادق هدایت- و تقدیم به او میساخت و دوست داشت که هدیهاش به این دوست گرانقدر عالی و تحسینانگیز باشد. خود نیما در این باره چنین نوشته است:
"این داستان را من پیش از سال ۱۳۲۴ کموبیش روبهراه کرده بودم. درست دو سه سال پیش از ترجمهی "اوراشیما"ی یکی از دوستان من. او این داستان را از هر حیث میپسندید. من میل داشتم داستان به نام او باشد. در این صورت چون نام او در میان بود، در اشعار این داستان از آن سال به بعد وسواس زیاد به خرج دادهام. در این اشعار خیلی دستکاری کردهام که کار خوبتر و لایقتر از آب دربیاید."
ماجرای هردو داستان در شبی توفانی روی میدهد. ماجرای داستان "خانهی سریویلی" در شبی که توفان و باران سیلآسا با غرش تندرها و برق کورکنندهی آذرخشهایش بیداد میکند، در سرای سریویلی، و ماجرای داستان "مانلی" در شبی توفانی در دل دریایی مواج و توفانزده رخ میدهد.
در هر دو داستان، گره اصلی ماجرایی که اتفاق میافتد یکیست و آن، دیدار نامنتظره و شگفتانگیز موجودی زمینی با موجودی فرازمینی است. در "خانهی سریویلی"، سریویلی شاعر در شبی توفانی، در کلبهاش، با اهریمن تبهکار ملاقات میکند؛ در داستان "مانلی"، مانلی ماهیگیر، در شبی توفانی، در دل دریا، پری دریایی دلربا را ملاقات میکند.
خلاصهی ماجرای "منظومهی سریویلی" را خود نیما چنین بیان کرده است:
"سریویلی شاعر، با زنش و سگش در دهکدهی ییلاقی ناحیهی جنگلی زندگی میکردند. تنها خوشی سریویلی به این بود که توکاها در موقع کوچ کردن از ییلاق به قشلاق، در صحن خانهی با صفای او چندصباحی اتراق کرده، میخواندند. اما در یک شب توفانی وحشتناک، شیطان به پشت در خانهی او آمده، امان میخواهد. سریویلی مایل نیست آن محرک کثیف را در خانهی خود راه بدهد و بین آنها جروبحث درمیگیرد. بالاخره شیطان راه مییابد و در دهلیز خانهی او میخوابد. موی و ناخن خود را کنده، بستر میسازد. سریویلی خیال میکند دیگر به واسطهی آن مطرود روی صبح را نخواهد دید. بهعکس، صبح از هرروز دلگشاتر درآمد. ولی موی و ناخن شیطان تبدیل به ماران و گزندگان میشود و سریویلی به جاروب کردن آنها میپردازد. او همینطور تمام دره را پر از ماران و گزندگان میبیند و برای نجات ده میکوشد.
در این وقت کسان سریویلی خیال میکنند پسر آنها دیوانه شده است و جادوگران را برای شفای او میآورند. باقی داستان جنگ بین سریویلی و شیطان است."
البته ماجرایی که در منظومهی "خانهی سریویلی" رخ میدهد، کمی- و به خصوص در قسمت پایانی- با این داستان که نیما به عنوان خلاصهی ماجرا بیان کرده، تفاوت دارد و احتمالن این خلاصه مربوط به طرح نخستین این داستان است و نیما در طول ساخته شدن منظومه، بهتدریج تغییراتی در داستان آن ایجاد کرده است.
داستان "مانلی" هم ماجرای ماهیگیر بینواییست که در شبی آرام برای بهدست آوردن رزق و روزی خود به دریا میرود، ولی در همان آغاز کار ناگهان دریا توفانی میشود و خیزابهای غرقکننده او را از هرسو در میان میگیرند. در میان تلاطم و توفان، پری دریایی دلفریبی به سراغ مانلی ماهیگیر میآید و بر قایقش مینشیند و با او گرم گفتوگو میشود. پری دلنواز با طنازیها و دلبریهایش دل رمیده و مشوش مانلی را به دام عشق خود میاندازد و در بند خواهش خود گرفتار میکند. و بعد از آزمونهای گوناگون، چون مانلی را از هرجهت خالص و پاکباز و ازخودگذشته میبیند، در چشمبههمزدنی او را در آغوش خود به ته دریا میکشد... و چون مانلی بهخود میآید، خودش را یکه و تنها در ساحل روان میبیند، درحالیکه دنیا به چشمش دگرگون شده و همه چیز به رنگ دریا و پری دلفریبش درآمده است. دوشیزهی دلنوازندهی دریا مانلی پیشین را با خود برده و به جایش مانلی دیگری را در ساحل به جا گذاشته که نه خود را میشناسد و نه جهان را...
معنای بنیادین منظومهی "خانهی سریویلی" دغدغههای درونی و رسیدن به مرحلهی انقلاب باطنی است که در زندگی خود نیما رخ داده و در زندگی اغلب هنرمندان راستین و اندیشمندان حقیقتجو در مرحلهای از عمر ناگزیر پیش میآید و گریزی از آن نیست.
نیما در آن مرحله از عمرش درگیر کشمکش با چالشهای درونی و دغدغههای رنجبار بوده و پر بوده از تضاد و تناقض و ستیزهای هولناک و سخت با اهریمن پنهان در درونش. خود او بارها در نوشتههایش به این موضوع اشاره کرده است. نمونههایی از این اشارهها را در اینجا میخوانیم:
"زندگی اصلن کشمکش است."
"این جنونیست که به من تسلی میدهد و نگرانی که از آن بهوجود میآید یا آن را بهوجود میآورد کاملن منافیست با اینکه آرام بمانم و خود را مصنوعی ساخته، به مردم وانمود کنم که ناگواریهای دنیای مادی را حس نمیکنم تا اینکه با فکر به کار نیفتادهی خود به من بگویند عاقل. این کلمه بهمراتب از فحش برای من بدتر است که من برای انتساب به آن روح آشفته و ناجور خودم را فراموش کنم."
"سابقن وجودی بودم مطرودتر از شیطان. امروز بدتر از این..."
"شما اینک به دوستی برمیخورید که از اختلاط دو طینت متضاد که فرشته و شیطان باشد، خلقت یافته است..."
من سم مهلکم برای خودم و مفید هستم برای دیگران... بیشتر یک جدال در مغز من است. عمر من با این جدال گذشته..."
درگیریهای درونی، انقطاب روانی، دغدغههای ذهنی و کشمکشهای عاطفی در اغلب شعرهای کوتاه و بلند نیما خود را نشان میدهد.
در شعرهای "کککی"، "بر سر قایقش"، "بازگردان تن سرگشته"، "اندوهناک شب"، "ناقوس" و "پریان"، نیما جلوهها و تصویرهایی از این درگیریها و دغدغههای درونیاش را نشان داده، بهویژه در شعر "پریان" که در آن شیطان در صدد فریفتن پریان و رام کردن آنهاست. از این نظر، شعر "پریان" نزدیکترین شعر به منظومهی "خانهی سریویلی" است.
منظومهی "خانهی سریویلی" اوج درگیریهای درونی و دغدغههای روانی نیما را بیان میکند. در این منظومه، نیما درگیریهای نیمهی روشن وجودش با نیمهی تاریک آن را در قالب کشمکش سریویلی- شاعر نوجو، تازهبین و راهیافته- با شیطان که نمادی از وسوسههای فریبنده و اغواگر نیمهی تاریک وجودش است، در نهایت زیبایی و کمال جذابیت نشان میدهد. شیطان در واقع در درون سریویلی شاعر است (همچنان که در درون هرکس دیگری هم بوده و هست و خواهد بود) و از درون او را مخاطب قرار میدهد و با او گفتوگو و مجادله میکند و سر آن دارد که او را تسلیم میلها و وسوسههایش گرداند، ولی سریویلی زیر بار نمیرود و فریب رنگها و نیرنگهای شیطان درونش را نمیخورد و ترفندهایش او را خام و رام نمیکند. و از این کشمکش مهیج و پرماجرا که سرشار از گره و چالش و تضاد است، منظومهی سریویلی آفریده شده است.
در منظومهی "مانلی" با اندیشهی دگرگونسازی روبهروییم که به شکل نگاری دلربا به میهمانی ذهن انسانی ساده و اهل کار و زحمت میآید و با او همنشین و همکلام میشود و چون او را از بیخ و بن دگرگون و اسیر عشق زیروروکن خود میکند، میرود و دل خراب او را هم با خود میبرد.
نیما در یکی از نامههایش جملههایی نوشته که گویی بیانگر دیدار مانلی با پری دریایی است:
"بگذارید آن مرموز خودش روزی رنگ باز کرده و به سروقت شما بیاید، در نیمه شبی غمناک که همه به خواب رفتهاند یا صبحی روشن که نمیدانید برای چه خوشحالید...
دست انداختن به آن آفتاب که روزی خانهی مرا روشن کرد و پس از یک غمناکی لذتبخش و شیرین، نفسی تازه کشیدم. این حالی بود که گذشت و توفیقی که باید در زندگانی چشم به راه رسیدن آن بود."
در شعرهای "شب زمستانی"، "چراغ را"، "دوش"، "بخوان ای همسفر با من"، "پیچان" و "داستانی نه تازه" جلوههایی زیبایی از این نگار زیروروکن که نماد اندیشهی دگرگونساز است، میبینیم و اوج این جلوهها را در تصویرهای دلکش و بدیع "مانلی" میتوان دید.
هردو منظومهی "خانهی سریویلی" و "مانلی" دارای داستانهای بدیع و نوآورانهی پرحادثه، جذاب و پرکششاند و خواننده یا شنونده را تا پایان با خود همراه میبرند.
هردو منظومه دارای بافتی نمایشی و دراماتیک هستند و میتوان آنها را روی صحنهی نمایش به اجرا درآورد- و چه خوب بود اگر اهل تئاتر این منظومهها را به شکل نمایش روی صحنه اجرا میکردند.
هردو منظومه دارای اندیشههایی بلند و افکاری عمیق و انسانی و نکاتی قابل درنگ و تأمل اند. هر دو سرشارند از گفت وگوهای شنیدنی، جالب و هوشمندانه که ذهن خواننده یا شنونده و باورهایش را به چالش میکشد و او را به فکر فرو میبرد.
مجموعهی این ویژگیها از این دو منظومهی عالی دو قلهی بلند از کوهساران شعر نیما را برافراشته است. البته هر دو منظومه از ضعف تألیف و دشواریها و پیچیدگیهای زبانی و صیقلناخوردگی کلام و دستاندازها و فرازونشیبهای بیانی رنج میبرند و نقاط ضعفی دارند که در سایر شعرهای نیما هم کموبیش وجود دارد و با توجه به این که نیما آغازگر راه نوین شعر فارسی بوده و آغاز هیچ راهی خالی از خلل و نقص و خامی نیست، میتوان کاستیهای زبان و بیان را به تعالی اندیشه و هنر آن شاعر هنرمند بزرگوار بخشید و در آن بهدیدهی اغماض نگریست.