نیما میگوید:
*چو رنج کهن گفتنم اندکیست*
*کهن گفتن و آب خوردن یکی ست*
شاید این سخن برای آنهایی که شعر نیمایی را
نمیشناسند مبالغهآمیز باشد، چرا که تصور بعضی افراد از شعر نیمایی فراغت
از تساوی مصراعهاست و این ذهنیت را در مردم ایجاد کرده که پلکانی کردن
مصراعها از سر تفنّن صورت گرفته است. مسألهی بعدی این است که حتی بعضی از
مقلّدان نیما هم میدانند که نیما، قافیه را زنگ قافلهای میداند. شما به
شعر «میتراود مهتاب»، «داروگ»، «اجاق سرد» و ... بنگرید؛ نیما در پایان
هر رشته از قافیه بهره جسته است. مثلاً در شعر «میتراود مهتاب»، «یاران و
باران» را در قافیه قرار داده است و تقریباً این قاعده در اکثر اشعار نمود
دارد. قسمت سوم اشعار نیمایی شکل و ساختمان شعر است. شما در همین سه شعری
که از نیما نام بردم نمیتوانید کوچکترین مصراع آن را حذف کنید، چون
مجموعه شعر بر سرش فرو میریزد. البته در بسیاری از اشعار شاملو و اخوان و
سپهری معمولاً ساختمان شعری رعایت نمیشود؛ مخصوصاً در اشعار سپهری که شعر
او چون سیمی پراکنده است. حالا اگر سه ویژگی: یک کوتاه و بلندی مصراعها،
دو: قافیهها، سه: ساختمان شعری نیما را داشته باشیم و به ویژگیهای دیگر
که صبغهی اقلیمی و نمادین بودن و سیاسی ـ اجتماعی بودن و بیست و چهار مورد
دیگر را اضافه کنید که وقت آن در این رقعه نمیگنجد، متوجه خواهید شد که
شعر نیمایی از شعر سنتی شکیلتر و سختتر است. البته سخن گفتن از فرم، به
دلیل جانبداری از آن نیست، چون آنهایی که از بین میروند به خاطر جوهر شعر
است که در شعرشان یافت نمیشود، نه ساختمان و شکل آن.
البته شعر باید گردشی باشد که تصویر با ویرگول با حذف و یا تعویض وزن با
شکل یا صدای کلمه یا با خود کلمه جاهایی باید رد شد. تصویر، کلمه، ایجاز و
اینها همه ابزار کار شاعر است، نقش مهمی هم دارند مثل صدای کلمات، اما
این خود اندیشهی شاعر است که چراغ راه است.
اکنون بعضی از شاعران بزرگ به زور و ضرب آرایه و صور خیال شعر میگویند و
شور و جوشش درونی ندارند. بعضیها به بهانهی نوجویی و مدرنگویی ابتذال را
ارائه میدهند. به عنوان مثال در شعر چاقو از نصرت رحمانی، شاعر در یک
مصراع واژهی چاقو را در یک برش کوتاه و خشن القا میکند و شکل خود را
پذیرفته است:
*در انزوای بسترش آرام*
*در گور جیب من*
*خود را به خواب سپرده است*
*چاقو*
*شاید که مرده است*
*لب تشنه*
*سر به چاک گریبان*
*و سرد لب*
*چاقو...*
*او تشنه است*
*تشنهی یک جرعه خون شور*
*او خلق گشته است*
*سینه بدرد*
*و غرق خون شود، آنک سعادت*
*چاقو، چاقو...*
در رباعیهای ایرج زبردست، که بر مبنای شعر
نیمایی نظم گرفته، فرم و جوهر شعر به شکل عجیبی عجین شده است، از ابتکارات
خاص اوست. این نوع نوآفرینی قبلاً در مفاهیم شعر او رخ میداد و اکنون در
شکل، چهره کرده است. این ویژگیها را میتوانیم:
۱. در بهرهگیری مساعد از ظرفیتهای 24گانهی رباعی جستجو کنیم و...
۲. در این نوع رباعیها «ردیف» جایگاهی ندارد و قافیه نامرئی است و ...
۳. در برخورد اولیه این تصور به ذهن خطور میکند که شعر نیمایی میخوانید و ...
۴. اگر این گونه رباعیها را با همان فرم رباعی «چهار مصراعی» بنویسیم با یک شعر مشوش و پریشان روبرو میشویم.
به این رباعی بنگرید به شکل جدید نیمایی:
*با ساعت من که نیستی*
*فکر مرا*
*تا عقربههای تلخ*
*تا حادثهها*
*تا عصر هزار جمعه*
*تا ... خواهد برد*
*ای ثانیه*
*با تو*
*من کجا؟*
*فکر کجا؟*
این رباعی را حالا به شکل چهارمصراعی درمیآوریم:
*با ساعت من که نیستی فکر مرا*
*تا عقربههای تلخ، تا حادثهها*
*تا عصر هزارجمعه تا ........ خواهد برد*
*ای ثانیه با تو من کجا؟ فکر کجا؟*
حالا اگر رباعی دوم را به شکل قدیم بر صفحه بریزیم، بی دروپیکرتر میشود:
*با صورت اتفاق*
*از ثانیه رد خواهی شد*
*انتظار پرخواهد زد*
*میدانم*
*با اقاقیا*
*با نرگس*
*باز از همه سو*
*به خانه خواهی آمد*
در این رباعی «رد» و «زد» و «آمد» قافیه شدهاند.
در رباعی سومی واژههای «آنجا» و «با» و «تنها» قافیه شدهاند:
*میخواهم با پرنده*
*اینجا، آنجا*
*با کوه، درخت، چشمه*
*با صحرا*
*با پروانه، هوا، نور*
*و ...... و .......*
*دوست شوم*
*میخواهم با بهار باشم*
*تنها*
رباعی چهارمی میتواند به شکلی شکیل وارد رباعیهای قدیم جا زد، چون قافیههای آن واضحتر است:
*فریاد کشید برگ:*
*ای داد*
*ای داد*
*ای داد*
*دوباره باد می آید، باد*
*این بار تن وقت نلرزید*
*این بار:*
*افتاد نیفتاد*
*نیفتاد افتاد*
قافیهها «داد»، «باد» و «افتاد» هستند. در رباعی بعدی واژههای «در»،
«دیگر» و «خبر» قافیه شدهاند:ضمن آنکه اگر مصراع سوم رباعی را از آن
بگیریم تمامی خاصیت شعری خود را از دست میدهد:
*آهای خبر خبر خبر:*
*امشب در میدان بزرگ شهر*
*مردی دیگر بر دار کشیده* *میشود*
*امشب ماه ابری*
*تن وقت سرخ*
*: .... آهای خبر ....*
در رباعی ششم من به سختی توانستم قافیهاش را تشخیص دهم. شما بگردید شاید پیدا کنید:
*حالا از با تو مینویسم*
*حالا هر قدر که خواستی بمان*
*حالا با این سایه و ...*
*این اتاق و ....*
*حالا ....*
*حالا باید به تو فکر کرد*
*از حالا تا ....*
این رباعی آنقدر پخته و سخته و ساده و صمیمی است که مرا سراغ این شعر یدالله رؤیایی میبرد:
*من دوست دارم از تو بگویم را*
*ای جلوهی از به آرامی*
*من دوست دارم از تو شنیدن را*
*تو لذت نادر شنیدن باش*
*تو از به شباهت از به زیبایی*
*بر دیدهی تشنهام تو دیدن باش*
در رباعی پایانی شما آرایههای ادبی نمیبینید، ولی دو کلمه کافی است تا این رباعی قابل دفاع شود؛ یکی کلمهی «سایه» و دوم حرف ربط «تا» که بسیار زیبا آمده است و جای چندین آرایهی ادبی را اشغال کرده است.آنچه در این رباعیها ذهن خواننده را به خود سرگرم میکند، گذشته از فرم و شکل زیبا، موضوعات متنوع و انفجاریست. ترکیب عقربههای تلخ، صورت اتفاق و تصویرهای زیبا و دلهرههای شاعر و امید آمدن یار و انتظاری که پر خواهد زد و آمدن کسی که از همه سو به خواننده این امید را میدهد که هنوز ابتکار زنده است
*شیراز . بهار ۱۳۸۵*
...............
** *مطلب فوق در بهار سال ۱۳۸۵ توسط جناب
فیض شریفی نوشته شده و همان سال در گاهنامه توحید (نشریه دانش آموزی) با
شمارگان اندک منتشر گشت ، و اولین بار است در فضای مجازی به شکل رسمی
انتشار داده می شود*