ماه از عبورِ ابر
باد از حضورِ روشنِ فانوس
شب
ازچراغِ من فراتر رفت
قلبِ ستاره از تپش افتاد
من بیمناک از خود
تنِ سلول را ماندم
درگوشۀ واگویههایم وِرد میخواندم
تشویشهای بینشانی را
اندوههای ارغوانی را
پاهای تبدارم به شلاقی مُزیَّن بود
فریاد در من بود
.......فریادِ یک عاصی
شب با تمامِ ارتفاعش یک زمان کوتاه می آید
از دورها خورشید
بر بستر این آسمانِ صاف و رویایی
با ما دوباره
راه میآید
هجدهم آذر نودوهفت
#امیر_دادویی
@amirdadooei