ادبیات و به خصوص شعر در کشور ما قدمتی چند هزار ساله دارد و به قولی شعر در رگ هر ایرانی جاری ست،این را می توان در صحبت های روزمره ی مردم ایران دید ، حتی فردی بی سواد برای توجیه یک مسئله از یک بیت شعر استفاده می کند.
«ایران» در طول تاریخ ادبیاتش،شاعران بزرگی تحویل ادبیات «جهان» داده است ، هر چند همیشه به دلایل اجتماعی - فرهنگی خاصی آنطور که باید حق اینان در سطح جهان ادا نشده است.از رودکی اولین شخصی که نامش به عنوان شاعر در تاریخ ایران مطرح شده تا خواجه حافظ شیرازی که گوته ی آلمانی شیفته ی وی شده و او را بزرگ ترین شاعر شرق دانسته بگیرید تا برسید به معاصرانی مانند شاملو و فروغ و اخوان و نصرت و... که همگی در شعر و ادبیات ایران و جهان حرف برای گفتن بسیار داشتند و زدند.
قصد نگارنده در این مجال پرداخت به شاعران بزرگ و کوچک این سرزمین نیست،بلکه تلاش می کنم از میان تعریف های گوناگون ادیبان و صاحب نظران،تعریف یا تعبیری ساده و کوتاه از شعر و شاعر به دست مخاطب بدهم.
شعر چیست ؟
بحث چیستی شعر، بحث دشوار و به قولی ناممکن می باشد چرا که تا به امروز که به طول عمر آدمی از پیدایش شعر می گذرد، تعریف کامل و دقیقی از آن صورت نگرفته است و این تعریف ناپذیری از آنجا ناشی می شود که شعر یک «مفهوم کلی» است.اما با همه ی این اوصاف ذهن بشر،ذهنی جستجوگر و کنجکاو است به طریقی که وقتی با پدیده ای روبه رو می شود قصد تعریف و تشخیص آن را دارد،در این میان و در طول سالیان صاحب نظران،شاعران و به تعابیری دست یافته اند که چندی از آنها را مرور می کنم:
از قدیمی ترین تعریف شروع می کنیم ، «شمس قیس رازی» شاعر قرن هفتم قمری در اثرش "المعجم فی معایر اشعار العجم" می نویسد: «شعر سخنی است اندیشیده، مرتب، معنوی، موزون، متکرر، متساوی، حروف آخرین آن به یکدیگر ماننده.»
در تعریف دیگری از قُدما، در کتاب شفای «ابن سینا بلخی» فصل
پنجم،مقاله پنجم چنین آمده است:
«شعر کلامی است مخیل، ترکیب شده از
اقوالی دارای ایقاعاتی که در وزن متفق، و متساوی و متکرر باشند و حروف خواتیم آن
متشابه باشند.»
این هر دو تعریف بر چهار عنصر اندیشه ، وزن ، قافیه و زبان نظارت دارند. شکی نیست که هر دو تعریف امروز نمی تواند کاملا صدق کند ، زیرا دو عنصر "تساوی مصراع" و "قافیه" در قالب "شعر نو" و "سپید" وجود ندارد.
اما از زبان معاصران شعر تعاریف گوناگون تر و پیچیده تری پیدا کرده است،که این تعاریف رو به روز نکته ی تازه ای به دست میدهند، نیما یوشیج پدر شعر نو،اینگونه از شعر می گوید:«اندیشه های هنری مطلق و اعم از هر اندیشه ای نیستند. اندیشه های هنری اندیشه های خاص و مطلوب و برداشت شده اند. در عالم ادبیات، یعنی هنری که کلمات ( و با وسایل ادراک تشخیص آن از نثر) و وزن واسطه اساسی آن هستند، این اندیشه ها به اسم شعر شناخته می شوند.»
تعریف نیما از نوع قالب گذر می کند و به ساختار شعر می رسد ، او فارغ از سبک به اندیشه ی شعری می پردازد.در قالب نیمایی از عنصر زبان برای وصف طبیعت و برای ارائه ی روایت استفاده می شود.
دکتر رضا براهنی شاعر و منتقدی که تقریبا هیچ شاعر مطرحی از زیر تیغ نقدش جان سالم به در نبرده است ، شعر را تعریف ناپذیر ترین چیزی می داند که وجود دارد اما با این همه چند تعریف از شعر به دست مخاطب می دهد :«شعر جاودانگی یافتن استنباط احساس انسان است از یک لحظه از زمان گذرا در جامهء واژه ها...»؛«شعر زاییده بروز حالت ذهنی است برای انسان در محیطی از طبیعت.»؛« شعر یک واقعهء ناگهانی است، از سکوت بیرون می آید و به سکوت بر می گردد.»
وی کلمات را نه فقط حامل معانی برای ایجاد شعر که بلکه آنها را کاملا مستقل و در بُعد زبانی شان بررسی می کند،و می توان گفت وی در مقابل شاعران «معناگرا»،شاعری «زبان گرا» محسوب می شود.
البته براهنی در جایی فراتر از این تعریف ها رفته که هر کلامی را شعر نامیده است:«گفتن، آنهم به قصد ایجاد چیزی، شعر سرودن است».
یکی از پُر کاربردترین تعاریف،تعریفی ست که شفیعی کدکنی به دست داده است :« شعر گره خوردگی عاطفه و تخیل است که در زبان آهنگین شکل گرفته باشد.» اسماعیل خویی و سیمین بهبهانی نیز بر این تعریف کدکنی،تاکید ورزیده اند.
کدکنی همچنین در کتاب «موسیقی شعر»،شعر را حادثه ای می خواند که در زبان رخ داده است،و به نقش زبان در شعر اشاره می کند.
علی باباچاهی از شاعران پسانیمایی و از کسانی که یک از تاثیر گزارترین شاعران دهه ی 70 محسوب می شود،تاکید خاصی بر روی زبانِ شعری دارد:« زبان در شعر آن قدر اهمیت دارد که وجودش خود بخشى از شعر است و هنر شاعرى اگر خوب متجلى شود، بخش بزرگى از زیبایى شعر و لذت هنرى ناشى از آن مرهون زبان است. به تعبیر دیگر گونه شعر فرآیند کارکردِ ویژه ی زبان است. یک شاعر مى تواند با مقررات و ترکیباتِ خاص جنبشى در ساختار و لذتى در متن پدید آورد که شاعرى دیگر با مفردات و ترکیباتى دیگر از عهده آن برنیاید.»