شعر بخشی از زبان است و انسان خلقالله. خدا در حین آفرینش، زبان را به انسان بخشید. در تعریف قدما، شعر، کلامی است موزون، مقفا و مخیل، که منطبق بر این تعریف خیلی از شاعران در تاریخ درخشیدند.» او در ادامه گفت: «برخی بر این تعریف ان قلت آوردند؛ لذا تغییر در این تعریف، به واسطۀ تفاوتی است که شکل گرفته. تعریف قدیم، سعدی را به ما داده و تعریف جدید نیما و شاملو را. این تفاوت، ماحصل اتفاقات قرنهای اخیر و رنسانس است، رنسانس جایگاه انسان را تغییر داد و نسبت انسان را با جهان مشخص کرد. انسان دانست که زمین مرکز زمین نیست و بین بیشمار کره قرار دارد و این مساله بر زندگی او تاثیر گذاشت. به همین نسبت انسان درگیر زندگی جدیدی شد که به آن زندگی مدرن میگویند و اقسام تکنولوژی و فناوری بر ابعاد مختلف زندگی و حتی شعر او اثر گذاشتند.
این اتفاقات را مایه تحول در شعر سنتی و قدمایی است که به واسطۀ ارتباطات و تاثیرات از دنیا، دورۀ تحول شخصی نیز در سرزمین ما با عنوان دورۀ مشروطه به وجود آورد.
وقتی از مشروطه حرف میزنیم، در کنار بحث قانونگذاری و مسائل سیاسی، همیشه ادبیات فصل برجستهای در ذهن ماست. در همین شرایط نیما ظهور میکند و میشود نیمای نظریه پرداز.
نظرات نیما دربردارندۀ مسائل و مفاهیمی است که شاید در جوامع دیگر کشف و بیان آن برعهدۀ فلاسفه باشد. برای همین عدهای معتقدند در سرزمین ما شاعر به وجود میآید، نه فیلسوف. نیما انسانشناس و جامعهشناس است و شاملو براساس این گفتۀ او که شعر باید به لحن گفتار نزدیک باشد، عنوان کرد که چطور میشود خوشحالی و غم را با آهنگ مشخصی گفت؟ پس، از تعریف کهن شعر، موزون بودن را حذف کرد.
آنچه نیما به ما تعلیم میدهد، درک نو و نگاه نو است. مقفا بودن بخشی است که نیما آن را هدف گرفت و شاملو موزون بودن را مورد هدف قرار داد.
شعر را باید حادثهای زبانی دانست که همۀ عناصر و موارد دیگر به واسطۀ زبان در آن ظهور و بروز پیدا میکند. کشفی که به واسطۀ نگاه شکل گرفته باعث انتقال مفهوم مورد نظر ما میشود و شعر سپید، اگر هیچ کدام از امتیازات شعر سنتی و هنرمندی شاعران بزرگ را نداشته باشد، حداقل ما را راهنمایی میکند که به نگاه و درک جدیدی از زندگی پیرامون خود برسیم.
هیچ اثری پیدا نمیشود که بشود آن را با دیگری مقایسه کرد؛ چون هر شاعر بر بخشی از امکانات شعری متمرکز است. ساختار شعر و عناصری که در هریک به کار رفته، در جای درستی استفاده شده.