گُمان میرود به همین شیب
که از کنارِ خانه تا فرازِ تپّه و آن چند درخت میرود.
چه نزدیکند !
من هیچ نمیگویم.
من هیچ نمیگویم.
تنها، فشارِ ملایمی که مُشتِ تو میآرد
برین خوش هی زرّینِ پُر تلألوی تاریک. _
و این که با یک نگاه
گاه
چشم اندازْ کامل است.
تنها
توانِ کشیدنِ نفسی بلند
در فضای سفید _
و خُفتن
در تمامیی آنچه به یاد میآید
از دیروز، پس از رگبار...
▫️ شعری از بیژن الهی
▫️ عکس: بروس دیویدسن
▪️آستراخان کافه | مجالی برای همهوایی | کانالی برای راه یافتن به جهان سیال موسیقی و ادبیات