از گفتن جوک های با مزه در گوشت
از گریه هایی که نکردم توی آغوشت
از هر ادایی که برای تو در آوردم
گفتی بمیر و...! من برایت واقعا مردم
از هر خیابانی که افتادم به دنبالت
خوشحال بودم !چند روزی خوب شد حالت
از تاکسی در بستی ام تا کافه ی ژاندارک
از اول بد مستی ام تا کافه ی ژاندارک
از علت تاخیر هم چیزی نپرسیدن
تا بی هدف هر روز را در شهر چرخیدن
از ترشی وشیرینی آلوچه هایی که ...
تا لذت بوسیدنت درکوچه هایی که...
از آب خوردن های باتو توی یک لیوان
تاپارک های از نفس آلوده ی تهران
از عطر گیر افتاده در پیراهن تنگ ات
جلب توجه کردنت با لاک خوش رنگ ات
از بازی با خودنویس کاملا شیک ات
از ژست های بیش از اندازه رومانتیک ات
از آنهمه تاکید بر شعری که می خواندم
اصرار بر تکرار هر شعری که میخواندم
از دود سیگاری که در دست تو روشن بود
تا فندکی که کادوی ناقابل من بود
از آسمان بی پرنده!تا زمین خوردن
از زهر ماری که درون آستین...! خوردن
از رفتنت!تا دست در دست کسی دیگر
از حلقه ای که بود بر دست کسی دیگر
از زجرهایی که مرا دادید وخندیدید
رفتید ودنبال هم افتادیید وخندیدید
از اینهمه آرامش بی حد و اندازه
بعد از هم آغوشی ات با یک آدم تازه
ازپشت خط گوشی هر بار خاموش ات
تا هدفونی که کفر می گوید درگوش ات
از درد!کل تخت را در خود فرو کردن
هی گریه! گریه! گریه! در زیر پتو کردن
از دوستت دارم شنیدن های اجباری
تا فکر اینکه عاشقانه دوستش داری
ازسر نهادن های تو بر روی زانویش
تا پشت هم بوسیدن و بوسیدن رویش
ازعشق ! باهم شیطنت هایی که می کردید
بر روی هم رفته غلط هایی که می کردید
از عکس توی جعبه ی آرایش ات بودن
از جنس موی مرد روی بالش ات بودن
از صف کشیدن روبه روی دست شویی ها
تا دست شستن از تو توی دست شویی ها
ار ارتباط عشقی ام!دل پیچه اش ماندو...
تا هیچ وپوچی که برای نیچه اش ماندو...
ازماجرای رفتن تو روی اعصاب...
تا رگ زدن با تکه های شیشه نوشابه
از نا امیدی! قرص خوردن های پی در پی
تا سر به زیر آب بردن های پی در پی
از ژیلت یکبار مصرف توی حمامم
تا کاسه ای از زهر ! روی سفره ی شامم
از بوی بنزی سوختن در کنج انباری
تا تل خاکستر درون زیر سیگاری
از پشت بامت بر حیاط خانه افتادن
خود را میان باغچه با بیل جا دادن
از شیرگاز نیمه باز آشپزخانه
تا سیم برق چند فاز آشپزخانه
ازقصد! خودرا زجر دادن های لذت بخش
تا حس بیزاری از این دنیای لذت بخش
تا گوشه گیری ها به رغم بیش فعالی
تا زنده بودن در اتاقی از هوا خالی
تا پختگی هایی که آتش خامشان می کرد
تا زخم هایی که نمک آرامشان می کرد
تا خاطراتی که برایم آخرش غم بود
تا اشک هایی که درون چشم هایم بود
هر لحظه مرگ از من به سرعت دورتر میشد
تا زندگی از مرگ هم پر زورتر میشد...