یک روز من به پرسش چشمان روشنت
با چشمهای شبزدهام میدهم جواب
میگویمت چه بود
فرجام سالهای صبوری و انتظار
میگویمت چه عاید من شد
از آنهمه تلاش و تکاپو و جستوجو
از پویشم به سوی افقهای آرزو
از زجرهای مهلک این راه رنجبار.
یک روز من به پرسش چشمان روشنت
با چشمهای شبزدهام میدهم جواب
میگویمت چه بود
معنای رنجهای فراوان که بردهام
مفهوم غصههای فراوان که خوردهام
میگویمت به سوی کدامین دیار دور
بودم بدون خستگی، ای یار! رهسپار
بیوقفه تندپو
پیوسته پرشتاب
میگویمت از آنهمه پویندگی چه سود
از آنهمه تلاطم بیحاصل
از آنهمه تکاپوی بیفرجام
از آنهمه تحسر و افسوس بیشمار.
یک روز من به پرسش چشمان روشنت
با چشمهای شبزدهام میدهم جواب
میگویمت فروغ چراغ امید را
در قلب من کدام نگاه افروخت
میگویمت که دست نوازشگر کدام نسیم
از قلب من غبار غمانگیز میزدود
در شعر من ترانهی پیوند میسرود
در لحظههای ماتم و غم بود غمگسار.
پرسیدهای از عاقبت اینهمه شتاب
از آنچه گشته عایدم از اینهمه عذاب
از چالش مدام من و این دل خراب
یک روز من به پرسش چشمان روشنت
با چشمهای شبزدهام میدهم جواب
آنگاه میشوم به سوی مرگ رهسپار.