سیولیشه

نشریه اختصاصی شعر نیمایی

سیولیشه

نشریه اختصاصی شعر نیمایی

بر فراز دشت باران است/ مهدی عاطف‌راد

 

در جهان سروده‌های نیما مکانهای طبیعی گوناگونی وجود دارد- از کوه و دره تا جنگل و بیشه، از چشمه و جویبار و رود و دریا تا کناره و ساحل، و از بیابان تا دشت و دمن و صحرا.

دشت و دمن و صحرا که هر سه به معنای زمین پهناور هموار و بدون پستی و بلندی و مستعد تبدیل شدن به کشتگاه است، در چند شعر نیما حضور دارد- به صورت دشت، دشت و دمن، دشت و صحرا، و چشم‌گیرترین حضورش هم در این شعر است: "بر فراز دشت باران است، باران عجیبی".

نیما چون زاده‌ی کوهستان بود کوهها و دره‌ها را بیشتر از سایر مکانهای طبیعی دوست داشت و با آنها انس و الفت بیشتری داشت، به همین سبب اینها بیشتر از سایر مکانهای طبیعی در سروده‌هایش حضور دارند ولی حضور دشت و دمن و صحرا هم در سروده‌هایش چندان کم‌رنگ و کم نقش نیست. به عنوان نمونه، دشت و صحرا در یکی از سروده‌های آغازین نیما- "افسانه"- حضوری رنگین و سرشار از گل دارد:

 

عاشقا! خیز کامد بهاران

چشمه‌ی کوچک از کوه جوشید

گل به صحرا در آمد چو آتش

رود تیره چو توفان خروشید

دشت از گل شده هفت‌رنگه.

 

در "مفسده‌ی گل" که یکی دیگر از سروده‌های ابتدایی نیماست، گل زیباروی دلبر در دشت، چهره برمی‌افروزد و عاشقانش- پروانه و زنبور و بلبل- را با هم درگیر می‌کند و باعث فتنه و تباهی (مفسده) می‌شود:

 

صبح چو انوار سرافکنده زد

گل به دم باد وزان خنده زد

چهره برافروخت چو اختر به دشت

وز در دلها به فسون می‌گذشت

...

 

 گل و باد و دشت، در کنار هم‌دیگر، در سروده‌ی زیر نیما هم حضور دارند:

 

چون باد صبا به دشت می‌کرد شتاب

کردش گل سرخ تازه بشکفته خطاب

پرسید: "به پاس خاطر من که چنین

رنگینتر و بهترم ز گلهای قرین

از ره که رسیده‌ای ره‌آورد تو چیست؟"

گفت: "این همه را که گفتی انکارم نیست.

چون از همه زیباتری، این برگ دراز

آورده‌امت که تا بپوشد رخ ناز

از خلق مبادا که گزندت برسد

رنجی ز طریق نوشخندت برسد."

 

در چند رباعی از سروده‌های نیما هم دشت و صحرا در کنار باد یا ابر حضوری چشم‌گیر دارد. به عنوان نمونه:

 

باد آمد و روی دشت و گلزار بسوخت

در خرمن خندان گل آتش افروخت

می‌خواست نشان گذارد از خود بر خاک

آب همه برد و بار از اندوه اندوخت.

 

یا:

 

ابر آمد و روی کوه و صحرا بگرفت

از دامن دشت تا به دریا بگرفت

دنیای غمی ساخت دلم را آن‌گاه

آسان با من تمام دنیا بگرفت

 

یا:

 

ابر آمد و گفتم همه صحرا بگرفت

با من که دلم گرفت، دنیا بگرفت

تو لیک نگفتی دل بگرفته‌ی من

اندر طلب تو در کجا جا بگرفت.

 

چشمگیرترین حضور دشت در سروده‌های نیما در همین سروده‌ی "بر فراز دشت باران است" دیده می‌شود. نخست یک‌بار این شعر را بخوانیم:

 

بر فراز دشت باران است، باران عجیبی

ریزش باران سر آن دارد از هر سوی وز هرجا

که خزنده، که جهنده، از ره‌آوردش به دل یابد نصیبی.

 

باد، لیکن، این نمی‌خواهد.

گرم در میدان دویده، بر زمین می‌افکند پیکر

با دمش خشک و عبوس و مرگ‌بارآور

از گیاهی تا نه دل سیراب آید

بر ستیز هیبتش هر دم می‌افزاید

زیر و رو می‌دارد از هر سو

رسته‌های تشنه و تر را

هر نهال بارور را.

 

باد می‌غلتد

غش در او، در مفصلش، افتاده، می‌گرداند از غش روی

چه به‌ناهنگام فرمانی!

با دم سردی که می‌پاید

از زن و از مرگ هم- با قدرت موفور

این چنین فرمان نمی‌آید.

 

باد می‌کوشد

باد می‌جوشد

کاورد با نازک‌آرای تن هر ساقه‌ای در ره نهیبی

بر فراز دشت باران است، باران عجیبی.

(١٣٢٨)

 

این سروده‌ی نیما بر اساس تضاد هم‌‌راه با درگیری و ستیزه بین "باران" و "باد" شکل گرفته و ساخته و پرداخته شده است. باران و باد در این سروده‌ی نیما نه دو موجود عینی و واقعی و دو پدیده‌ی طبیعی بلکه دو نماد هستند، زیرا در طبیعت بین باد و باران هیچ تضادی وجود ندارد و در نتیجه درگیری و ستیزه‌ای هم وجود ندارد- درست برعکس، در طبیعت، رگبارهای شدید باران اغلب با بادهای شدید و توفان هم‌راه هستند و این‌دو هم‌ساز و هم‌کار و هم‌کوش با هم پدید می‌آیند و هم‌دیگر را تقویت و تکمیل می‌کنند، ولی در این سروده‌ی نیما، این‌دو نمادهایی هستند در تضاد و درگیری با هم- باران نماد زندگی و آبادانی و بالندگی است و باد نماد ویرانی و تباهی و مرگ، و از همین روست که با هم در کشمکش و ستیزه و بر ضد هم در کارند.

در سروده‌های دیگری هم نیما از "باد"  به عنوان نماد ویرانی و تباهی و مرگ استفاده کرده است- به عنوان نمونه در شعر "همسایگان آتش". در یکی از رباعیهایش نیما درباره‌ی "باد" چنین سروده است:

 

باد آمد و باغ را به توفانی داد

درها بشکست و ره به ویرانی داد

گفتی پس توفان چه گرفتند حساب؟

دیوی شد و جای خود به شیطانی داد.

 

جنبه‌ی چشم‌گیر دیگر این شعر که جنبه‌ای منفی و تاریک است، در کنار هم قرار گرفتن زن و مرگ- با قدرتی موفور (بسیار زیاد- فراوان)- و مترادف با باد ویرانگر و تبه‌کار است، و این به روشنی بیانگر دید منفی و بدبینانه‌ی نیما نسبت به زن، و یکی از نقطه‌های ضعف بینش اوست. در حالی که زن زایای زندگی و آفریننده و بارآور است و باید با نماد باران هم‌راه و هم‌ساز باشد، نیما او را در ردیف مرگ و با قدرت بسیار زیاد ویرانگری و تبهکاری می‌نمایاند.



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد