صخره ای کنار جویبارکی
ریشه کرده ایستاده بود
در شکاف گردنش بلوط نازکی
سبز و تشنه می طپید.
بادگونه ای که زلفهاش را
می کشید روی خار و خاک و صخره و درخت
در مسیر جویبار می دوید
بی خیال له له بلوط.
آهویی که آب خورده از کنار صخره می گذشت
آه و اوه برگهای سبز تیره ی بلوط را
دید و درک کرد تشنه است و تشنگی
بی گمان شروع مردن است
رو به صخره گفت: ای بزرگ سربلند
حال که بلوط را
در شکاف گردنت قبول کرده ای
سال را که خشک بود و تندخو به یاد آر
در شکافهای تو نمی نمانده است
ریشه ی بلوط
در عمیق تو به راه بسته خورده است
مهربان و اهل درد باش!
راه ریشه را
قد نیش پشه ای اگر شده
بازکن به آب جویبار.
آب دادن درخت تشنه¬، گفته اند:
آب دادن تمام جنگل است.
صخره ی سترگ!
آب ده به جنگل بزرگ.
3/5/402