تبربدست که خندید، شاخسار شکست!
پرنده پر زد و تقویم بیبهار شکست
سپاه زاغ و زغن حملهور شدند، آنگاه
ز لانه ناله برآمد، غرورِ سار شکست
هجومِ بادِ سموم از کرانهها برخاست
که روحِ آینهی باغ از غبار شکست
جوانهها نشکفتند، خودکشی کردند
و قلب زخمی هر کاج و هر چنار شکست
دمید داغِ ندامت به روی پیشانی
در این نمایشِ تحقیر، ننگ و عار شکست
پرندهای که گرفتار بود، مینالید:
دریغ! پردهی ناموسِ روزگار شکست!
سکوت پشتِ سکوت، عاقبت چه شد! دیدی؟
غرور - مُرده، شَرَف - پوچ، اعتبار شکست!
تمامِ عمر فقط لاف از افتخار زدیم
ببین چگونه کنون پشتِ افتخار شکست
ببین، ز پنجهی توهینِ بادهای شرور
چراغِ روشنِ عزت چه ناگوار شکست!
صنوبران به بیابان پناه آوردند
شکوهِ روزنه از سایهی حصار شکست
چه افتضاحِ بزرگی، چه ظلم و تحقیری!
که پشتِ ملتِ یک عمر بردبار شکست
زمان، زمانهی زاغ و تبربدستان است
چه بود حاصلِ تاریخِ این دیار؟ شکست؟
#فردوس_اعظم | #غزل | #شکست
@firdavsiazam