.
افسانهی دو برادر... رضا برادر کوچک علی اسفندیاری بود. هماو که برادر بزرگترش او را «لادبن» و خود را «نیما» نامید. دیوانهوار دوستاش داشت و او را گمکرد. آنها آخرین بار در سالِ ۱۳۱۱ در آستارا هم را دیدند و به روایتِ عالیه جهانگیری همسرِ نیما، لادبن را که عضو حزب کمونیست بود و تحتتعقیب تا ساحلِ ارَس بدرقه کردند و این آخرین دیدار دو برادر بود. لادبن با وجود آنکه سه سالی از نیما کوچکتر بود بهسرعت وارد کار سیاست شد. روزنامهی «شفقِ سرخ» را در رشت برای نهضت جنگل منتشر میکرد و بعد کشتهشدنِ میرزا به شوروی گریخت و گاه پنهانی به ایران میآمد. بیستوسه نامهی نیما به او وجود دارد که نشاندهندهی عمقِ رابطهی اوست با برادرش. بعد گمشدنِ لادبن و تا مرگِ نیما در ۱۳ دی ماهِ ۱۳۳۸ او «چشمدرراه» برادر بود. گاه برای پیرمرد پیام میآوردند او را دیدهاند، یا دلگرماش میکردند که زنده است. بخشی از نفرت عمیق نیما از حزبِ توده ریشه در بیاعتنایی سران حزب به وضعیت لادبن داشت. بعد سقوط شوروی و گشودهشدنِ پروندهها بالاخره سرنخی نسبتن دقیق از لادبنِ اسفندیاری (نوری) به دست آمد. ممنونام از آبتین گلکار که تکهای از ترجمهی هنوز منتشرنشدهاش را از کتابی پیرامونِ سرنوشتِ چهرههای ایرانی در دوران استالین در اختیارم گذاشت. طبقِ این سند لادبن به دلایل احمقانه از مقامِ حزبی خلع شده و حقِ نامهنگاری هم از او سلب میشود. او را بهتبعید برای کار در کارخانهی «کیم» میفرستند. کارخانهی مونتاژ اتوموبیل. به او اتهام فاشیسمدوستی میزنند. طبق اسناد و گواهی سرکارگرش او بهشدت کار میکند و اعلام ندامت. اما گویا به تحریکِ چند هموطنِ دیگر دستگیر، زندانی و در ۱۹ مارس ۱۹۳۸ تیرباران میشود (جالب اینکه کسانی که علیهاش گزارش دادهبودند نیز با او اعدام میشوند). پیکرش را در گوری بینام و گروهی به خاک میسپارند و هیچ خبری از او به ایران نمیرسد. و نیما تا پایان عمر منتظر برادر میماند. او شعرهای مهم و متعددی را خطاب و برای او مینویسد که قطعن آخریشان که در زمستان ۱۳۳۶ نوشته میشود در ذهنِ ایرانیان مانده تا امروز «تو را من چشم در راهام». پروندهی لادبن در استاد کا.گ.ب بهزحمت دو صفحه میشود. او سالها در آن سو در گوری کنارِ چندین نفر دیگر مشغولِ مُردن بوده و اینسو نیمای تنها در انتظار بازگشت. چه برادر بزرگ برادرِ کوچک را نباید گم میکرده. خاطرهی آخرین در آغوش کشیدنشان در شبِ سردِ بارانی ساحلِ ارس در آستارا و آن وداعِ طولانی تا گمشدنِ پرهیبِ برادر تا دمِ مرگ با نیما میماند. چشم در راه.
@sorkhesiah