تصور کن زمین از ننگ این نامردمان خالیست
که میرقصیم و دیگر تخت ضحاک زمان خالیست
تصور کن به پایان میرسد این دورِ باطلها
که ایران کهن از بانگ فریاد و فغان خالیست
تصور کن که با اهل جهان همواره در صلحیم
که از کابوس «دژمن» ، شهر رویاهایمان خالیست
تصور کن که روزی سفرهای بینان نخواهد بود
دل و دوش پدر از بار این رنج گران خالیست
تصور کن رها هستیم از زنجیر این دژخیم
که زندانهای دیوِ سفله از نسل جوان خالیست
زنان و دختران، آوازخوانِ رویش و باران
[صدای سازِ کوکِ آسمان در هر کران خالیست]
تصور کن بهاری میرسد بعد از زمستان و
دگر تقویمهامان از شبِ شومِ خزان خالیست
به پایان میرسد اِشغال این خاکِ کهن، روزی...
ولی افسوس، از دریاچه، آذربایجان خالیست
نشانی دیگر از «هامون» و «دِز» یا «گاوخونی» نیست
که از زاینده رودِ پر شکوهت، اصفهان خالیست
هرآنچه نسل ما دید و کشید از این بلا کافیست
برای خطّ پایان جای یک آتشفشان خالیست
#امید_نقوی
دیماه ١۴٠٢
@omid_naghavi