سیولیشه

نشریه اختصاصی شعر نیمایی

سیولیشه

نشریه اختصاصی شعر نیمایی

چند شعر از علی رضا طبایی

1

این خاک، پاره‌ای ز بهشت است‌

امّا،

حیفا...!

بر چهره‌اش، 

         ـ‌ هنوز، پس از سی قرن‌

جا پای خشکسالی و،

                   ـ‌ نقش دروغ و،

                                   ـ فقر

زشت است!


2


باید به آفتاب بگویم:

«... نام مرا، به خاطر بسپار!

من سال‌هاست سایه‌ی خود را

                                از یاد برده‌ام.

خود را نمی‌شناسم، انگار مرده‌ام

در خاطرات دور، مروری کن!

نام مرا به یاد آر!

*

آن سال‌های غفلت بی‌تقویم

آن سال‌های بی‌نام، بی‌تاریخ

در کوچه‌های خاکی سیّاره‌ای که تازه بر آن پا نهاده بودم

من با تو، دیرگاهی همسایه بوده‌ام

 

نجوای عاشقانه‌ی حوّا

با سیب‌های سرخ، به یادت هست؟

انگار، هفته‌ای نگذشته‌ست...»

*

زهر ملال غربت

آمیخته به طعم پشیمانی هبوط

مانند آن غروب نخستین، هنوز هم، تازه‌ست!

کامم هنوز تلخ است

انگار، ساعتی نگذشته‌ست

*

بر من چه رفته است؟

من کیستم، کجای زمین، یا کجای زمان ایستاده‌ام...؟

این چندمین هزاره‌ی تبعیدست؟

با چشم بسته، بر خط مجهول!

بیهوده رفتن و نرسیدن، تسلسل و تکرار!

میراث شوم قابیل، بر شانه‌ی سیزیف

                                    بردوش من، بلاهت بهلول!

راهی ز سُخره، دایره‌ای دوّار!

*

پیرنگ قصّه این است:

حجمی که روی دایره‌ای بسته، حول صفر گذر دارد

می‌چرخد و دوباره

در انتها، به نقطه‌ی آغاز می‌رسد

پاهایش از تداوم بیهوده ره سپردن، سنگین است

*

تا قلّه‌ی غروب

بر دوشِ خشم می‌بَرم

                      اما سپیده‌دم

آن بار، باز، روی زمین است...

این، در کدام مکتب و آیین است؟

یا کیفر کدام گناه، این است؟

*

باید به آفتاب بگویم.


3


نگین کمان نور تماشایی‌ست

اما نه در قبیله کوران...

*

این سالگرد چندم خورشید است؟!

*

وقتی که از مشایعت روز آمدیم

تا سفره ضیافت میراث‌خوارگان حریص هزار شعبده را

                                                ـ خادمان ساده‌دلی باشیم

تابوت‌های خالی خود را

بر دوش‌های خم شده آوردیم

با چشم‌های بسته، به تاریکی برآمده، بیعت کردیم

*

از احتضار ساعت این خانه، چند قرن گذشته است؟

خفّاش‌های خانگی از کور سوی روزنه‌های هنوز بسته هراسانند

شب در تمام سال پراکنده‌ست

هر چند کودکان هم می‌دانند

مفهوم نور

مفهوم انتزاعی بی‌شکلی‌ست

تجرید نانوشته‌ی ناممکنی که هرچه بکوشند

در حجم هیچ واژه نمی‌گنجد

سر می‌زند

مثل نسیم و عطر و هوا می‌پراکند

پابندِ دستخط کسی نیست...

*

از احتضار ساعت این خانه، چند قرن گذشته‌ست؟

*

شب‌ها، صدای خستگی از پلّکان خانه می‌آید

و صبح‌ها، صدای فرو رفتن

                        آوارِ ریختن

                                پوسیدن!

این موریانه‌های مهاجم، چه اشتهایی دارند!

اینان، چه اشتهای حریصی...

*

کوچنده‌ی جوان قبیله!

حق با توست!

کوچندگان من، پسرانم !

حق با شماست!

شاید گناه از عینک من باشد

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد