دیروز از صبح چشم انتظار تو بودم
می گفتند نمی آید چنین می پنداشتند
چه روز زیبایی بود یادت هست
روز فراغت ومن ،بی نیاز به تن پوش
امروز آمدی پایان روزی عبوس
روزی به رنگ سرب
باران می آمد
شاخه ها وچشم انداز در انجماد قطره ها
واژه که تسکین نمی دهد
دستمال که اشک را نمی زداید
چه بسیار وابسته است
به این چرخدستی قرمز
که با آب باران جلا یافته است
کنار این جوجههای سپید
William carlos Williams
The red wheelbarrow
So mach depends
Upon
A red wheel
Baroow
ed with rainzGla
Water
Beside the white
Chickens
هر شب پر از خیام
هر شب پر از سعدی پر از حافظ
هر شب پر از نیما
هر شب پر از سهراب از قیصر
شبهای من جایی برای شعرهای من
شبهای من جایی برای من ندارد
۲۱
اگر از این ساعت بدانم که شعر و ادبیات من مفید به حال جمعیت نیست و فقط لفاظی محسوب میشود آن را ترک گفته برای خودنمایی داخل بازیگران یک بازیگرخانه شده به جست و خیز مشغول میشوم.»
هر صبح چشم باز نکردم به هیچ سو
جز عکس یک تبسم شیرین
در قاب خسته ای
هرگز مرا نبوده به جز غم
هرگز مرا نبوده به جز بغض
در چشم و در گلو.
ای عشق دورمانده ی غمگین
ای راز سالخوردهی دیرین
ای قصه ی مگو
از عمق رنج کهنه ی دیوار روبرو
با من سخن بگو!