تلخست اگر چه این حقیقت
هر کس که نبُرد بویی از عشق،
بویی نبَرَد از آدمیت.
**...
#حسین_داستان
╭━═━⊰
من زبان سنگ را با لهجه هایش می شناسم
واقفم بر هر کنایه
من زبان جوی را با نغمه هایش می شناسم
واقفم بر استعاره
صد فسون اما زبان آدمی را
آه حتی یک دریغ از یک اشاره
ای بسا آدم که گوید صبح و منظورش شب است
شعبدهبازی آدم گوییا در این لب است
میافتم و برمیخیزم...میافتم و برمیخیزم...
میافتم و برمیخیزم و مثل کوه در درّه فرومیریزم!
میافتم و برمیخیزم میافتم و برمیخیزم و مثل ببر، یک ببر سراسیمه...
یک ظهر فرو رفته...در یک شبِ تا نیمه/
یک ببر در اندیشه... وارهیدن از بیشه/ این پوست طاقتسوز...نیمش شب و نیمش روز/
یکپنجه و یکسینه...با خویشتنام کینه/با چه کس بیانبازم تا پوست بیاندازم؟
تا روح عطشدارم را با روحوتن سادهی این بیشه یکی سازم؟/
میافتم و برمیخیزم میافتم و برمیخیزم میافتم و برمیخیزم و مثل ابر ...آواره شدن در من/
مثل رعد مثل برق... صد پاره شدن در من/
بر دوش کتاب و کتاب... آغوش پریش و خراب/
پالان شکیبایی... یک نواله دانایی/
چون ابر بلاگردان- از خویش تهی شد جان/جانم تنک از کاهش... چون عاقبت بارش/باران همه بازیچه...من ماندهام و نیچه/میافتم و برمیخیزم میافتم و برمیخیزم و با عقال در جنگم...آشوب و بدآهنگم/
با مرگ همآغوشم... عاشقی فراموشم/
تا عاشق ادبارم... جانی شتری دارم/
از نقطهی پرگاری- پرده میدرم باری/
با خبرشده شستم...پنجه رسته از دستم...
در وادی استغنا...یک حواله حَوّلنا/
کشف معنی تازه...نوبهنو بیاندازه/
دل کنم بهخون رنجه... میدرم به سرپنجه...
همیان معانی را ... بطن اینهمانی را/
مجنونی و نخجیری...جان من شده شیری...
میافتم و برمیخیزم-میافتم و برمیخیزم-میافتم و برمیخیزم و در هرچه میاندیشم... بیخویشتر از پیشم/
نه اشتری و گولی...نه شیری ام و لولی...
من کجا برم جان را؟...تازه رسته دندان را؟...
این کوره خواهش را... خونآتشسنگبارش را؟/
ای جملهی زیبایی... بذر ناشکیبایی/
ای هستی رازآلود...نازکای بود و نبود!/
با تو ساقی میخوار-پر ریختهام صدبار-
من تشنهلب و سوزان...پستان تو شیرافشان/
اییییییییییینک من بی رُجحان...
آآآآآآآآنک طلب میدان...
میافتم و برمیخیزم میافتم و برمیخیزم و تن کشیده از غرقاب/
چون قلزم بی پایاب-آب میخیزم و در جامهی خود میریزم!
من! شیر نر بیغار... تو آهوی شیرین کار-
ای لحن خرامیدن-در کشاله ات رفتار/
صد بار وفاق افتاد... تو باکرهتر هر بار/
تا عاقبت از تکرار...یکبار قضا شد یار
یکبار نه چون هر بار....
چون جوهر سبزینه...چون شبنه به آدینه!...
آویختم و دیدم.....آمیختم و چیدم/
جانِکودکی سر رفت....از تشرّف دیوار....
چون سیب فرو افتاد.....در جاذبهات پندار/
تا کشف تو شد حاصل.....شد حصار غم باطل/
کشف شیرخوارگیام...نوبهنو نظارگیام/
جان کودکی یعنی.......
چشم دیدن معنی......
ای هوسترین ای راز....ای نگاه لعبت باز/
هرچه گفتهام با تو....گر گرفته ام با تو...
آتش تو آبم کرد....تشنه ی سرابم کرد/
ژفنای غرقآبت....سرخوش و خرابم کرد....
گرمی حباب تناَت.....نقش روی آبم کرد/
هی ورقورق کرد و....عاقبت کتابم کرد/
جانِکودکی چیزیست......مثل آینه در من...
جمع آبوآتش، کشف.....یک معاینه در من/
طبلِ طبلیِ طرب است....غم، هر آینه در من....
در من که چنان مستان....
چون قرابه در دستان......
در میانهی طربم...رگبهرگ جنون و تبم/
حالیا که در میخانه...
لببرلب ساقی مستانه...
میافتم و برمیخیزم میافتم وبرمیخیزم میافتم و برمیخیزم...
(علیرضا راهب)
ـــــــــــــــــــــــــــــ
#میافتم_برمیخیزم
#مثلرعد_مثلبرق
#بامرگهمآغوشم_عاشقیفراموشم
#جانکودکییعنی_چشمدیدنمعنی
#علیرضا_راهب
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
@Alirezaraheb_Official
اگر من می توانستم
تمام بند ها از پیکر زندانیان آزاد می کردم
اگر من می توانستم
به هر جا ی جهان ویرانه بود آباد می کردم
برادر ! آرزو حد یقف دارد
به ایکاش و اگر کاری نیاید بر
بله . من واقفم اما
اگر با هر اگر حاجت روا می شد
چه دوغی می شدی دریا