اثری از بت بزرگ نبود، کَم کَمک ما اثر در آوردیم
بس که بر کفر خویش پاییدیم، کفرشان را دگر در آوردیم
هی عصا مار و اژدها کردند، ماه را از وسط دوتا کردند
ما هم از کج کلاه شعبده مان، جای خرگوش، خر در آوردیم
دلشان خوش به جفت - شش بود و، تاس ما جفت - هفت می آوَر٘د
آن طرف هر چه حکم رو کردند، این طرف، برگِ سر در آوردیم
ما که در انتهای صف بودیم، خود ِ اولاد نا خلف بودیم
خاطرات خوش بهشتش را، از دماغ پدر در آوردیم
شکل نیلوفران پیچاپیچ، ریشه کردیم در لجن، در هیچ
اسوه ی زندگی شدیم - اگر، خود ز مرداب سر در آوردیم
ما که از ابتدا فلج بودیم، کرم بی دست و پای کج بودیم
پیله کردیم و پای کوبیدیم، عاقبت بال و پر در آوردیم
چندی پیش در فضای مجازی مقاله ای با مضمون قبر پرستی و مرده دوستی ایرانیان منتشر شده بود که نویسنده اش در اثبات ادعای خود وفور امامزاده ها و مقبره ها در ایران و شایع بودن زیارت قبور در ایران را مطرح کرده بود و شکایت داشت که چرا باید بیشتر مناسبتهای تقویمی به ایام وفات و در گذشت اختصاص یابد.
به این دیدگاه از چند لحاظ می توان نکته گرفت و نشان داد که گاهی خیلی از استنباطهای ما که بر اساس شنیده و دیده ها صورت می گیرد ممکن است بدلیل خطای انسانی نوعی سوگیری وجود داشته باشد.مثلا نمی توان به هنگام گذشتن ازکوچه ای به صرف دیدن چند نفر که سفید پوشیده اند حکم کرد که اهالی این کوچه همگی سفید پوشند. اما مهمترین ایراد این نظریه اینست که مگر نه اینکه مرگ و زندگی دو روی سکه موجودیت و کیان آدمی ست و چگونه می توان از مرگ غافل بود حال آنکه مهیب ترین و دهشتبارترین اتفاق در زندگی آدمیست.
همین که اسلاف ما خواسته اند به نحوی با این پدیده مرموز و نا شناخته نزدیک شوند تا بلکه با آن انس بگیرندو ماهیت آن را کشف کنند و بتوانند بار درد آن را کم کنند آیا نوعی از اهمیت بها دادن به زندگی نیست خود زیارت قبور نه بدلیل قبر پرستی بلکه زنده نگه داشتن یاد و خاطره عزیزان سفرکرده است.وقتی کا اصطلاحات وداع دار فانی و خلاصی از قید حیات را به کار می بریم در حقیقت دلیل بر مذمت زنده بودن و ترویج مرگ نیست بلکه نوعی آگاهی است از اینکه این فرصت محدود باید به بهترین نحو مصروف شود .
حاج فیروزی که با وجود اینکه از دیار مرگ می آید و صورتش چون مردگان تیره شده اما باعث سرایت لبخند و شادی می شود و نماد حیات پس از مرگ است آیا ناشی از بها دادن به زندگی در فرهنگ قدیم ایران نیست.
مبدا سال شمسی از بهار آغاز می شود که آغاز زندگی و زایندگی پس از مرگ و خمود زمستان است.بر خلاف فرهنگ لاتین که سالش در کوران سرمای نفس گیر تکوین می شود.پاس داشت نوروز این سنت دیرپا ریشه در دلبستگی اسلاف ما به فرصت گذرای زندگی دارد که با تمام ناملایمات و تلخکامی ها امید به روزگاری بهتر همچنان در دل پرورش می دهند.
نه آب و سبو را سنگ، نه آیِنه را زنگیم
بی ننگترین نام و بی نامتر از ننگیم
با این همه، جز سیلی، ما را ننوازد کس
زخمه خورِ هر پنجه، چون سازِ خوشآهنگیم
بسته ست به ما خود را هرکس که توانستهست
گر بادِ غبار آلود، یا رودِ پر از سنگیم
آئینه صفت در ما بیند همهیِ خود را
امّا نشناسد کس ما را که چه بیرنگیم
صُلحیم و نمیجنگیم با هیچ کسی جز خویش
در خویش در آویزیم ، با هرچه که در جنگیم
یک عمر به هر نیرنگ، کردیم به صدق آهنگ
سر خوردهی صدق اکنون ، پا خوردهیِ نیرنگیم
هرچند همه نوریم ، سر زندهیِ در گوریم
خورشیدِ به ابر اندود، ماهِ به شب آونگیم
همپا و هم آوایِ عالم شدهایم و باز
در قصّهی خود لالیم، در جادهیِ خود لنگیم
ما « منزوی » و « واله » ، زآنیم که عمری را
« از همهمه بیزاریم، از زمزمه دلتنگیم »*
*اززمزمه دلتنگیم ،ازهمهمه بیزاریم
نه طاقتِ خاموشی، نه میلِ سخن داریم (حسین منزوی )
از خواهش نفس، پاک میباید بود
بیچاره و دردناک میباید بود
هین خاک شو و عُجب و تکبّر بگذار
چون آخر کار خاک میباید بود.
ابوالوفاء خوارزمی
درگذشته 835 ق.
●
خواجه ابوالوفاء، معروف به پیر فرشته، از مشایخ نامدار دوره تیموری است. از او رباعیاتی به جای مانده که نجیب مایل هروی 246 فقره آن را، بر مبنای دستنویس کتابخانه ملک تهران، در کتاب «در شبستان عرفان» (تهران، نشر گفتار، 1369) نقل فرموده است. اخیراً سید احمد بهشتی شیرازی، رباعیات خواجه ابوالوفاء خوارزمی را بر مبنای سه نسخه خطی و سه کتاب چاپی شاگرد او تاج الدین حسین خوارزمی تصحیح و منتشر کرده است (تهران، روزنه، 1395). این کتاب، مشتمل بر 269 رباعی است.
بعضی رباعیات ابوالوفاء خوارزمی، در زمان حیاتش و بعد از آن شهرتی داشته است. اما اغلب آنها، به دلیل اشتمال بر لغات و اصطلاحات عرفانی و عدم عبور آنها از صافی یک ذهن شاعرانه ناب، متکلّف و فاقد شور عاطفی و بی بهره از تخیلی بلند و قدرت تصویرگری است و جایگاهی در تاریخ رباعی فارسی ندارند. رباعیات خوارزمی، نمودار روشنی از انحطاط رباعی فارسی در دستگاه عرفان ابن عربی و معتقدان او در سده نهم و دهم هجری ست. بزرگترین شاعر این مکتب، نورالدین عبدالرحمن جامی (898 ق) است که خاتم الشعراء فارسی لقب گرفته و از حدود 800 رباعی او، تعداد اندکی، واجد آن روح شاعرانه قوی، و طراوت و تازگی در بیان یا محتوا است.
این معنی را استاد نجیب مایل هروی در مقدمه رباعیات ابوالوفاء با زهر کمتر و ظرافت بیشتری بیان کرده است: رباعیات ابوالوفاء «یکصد و اندی سال، و شاید بیشتر از آن، در میان خانقاهیان و اصحابشان شهرت داشته و بعضی از آنها بر سر زبانها جاری بوده است. علت شهرت رباعیهای ابوالوفاء اگرچه میتوان در مواردی اندک، در تجربههای شاعرانه سراینده جستجو کرد؛ و لیکن نمیتوان گفت که جمیع رباعیات او به لحاظ اسباب شاعرانه در خور توجه است؛ هرچند که به اعتبار تجربههای عرفانی و این که نکتههای نازک و باریکی را بیان میدارند، سزاوار تأمل و محتاج شرح و تفسیرند».
●
جامی به رباعیات ابوالوفاء نظر داشته و تحت تأثیر رباعی بالا، رباعی زیر را سروده است:
دلخسته و سینه چاک میباید شد
وز هستی خویش، پاک میباید شد
آن به که به خود پاک شویم اوّل کار
چون آخر کار، خاک میباید شد.
●
دیوان جامی، مورد توجه گردآورندگان رباعیات منسوب به ابوسعید ابوالخیر بوده و شمار زیادی از رباعیات او، از جمله رباعی بالا، نصیب ابوسعید شده است. جامی، ردیف رباعی را تغییر اندکی داده و در این تغییر، احتمالاً به این رباعی کمال اسماعیل اصفهانی نظر داشته است:
آلوده مشو که پاک میباید شد
مآسای که دردناک میباید شد
از باد چو آتش ار بَری سر به فلک
چون آب، به زیر خاک میباید شد.
●
آصفی هروی (متوفی 923 ق) که در شعر شاگرد جامی بوده، رباعی او را از جنبه عرفانی و اخلاقی تهی کرده و آن را به فضای خیامانه در آورده است. آصفی در دوره تیموری یکی از شاعران جدی مکتب خیام به شمار میآید. مصراع چهارم رباعی او به عینه با رباعی جامی یکی است:
زیر دیر کهن چو پاک میباید شد
پاکیزه به آب تاک میباید شد
امروز سرم به خاک میخانه خوش است
چون آخر کار، خاک میباید شد!
●
منابع:
رباعیات خواجه ابوالوفاء خوارزمی، ص 11؛ در شبستان عرفان، ص 21؛ رباعیات جامی، ص 54؛ سخنان منظوم ابوسعید ابوالخیر، ص 31؛ دیوان کمال اسماعیل اصفهانی، ص 919؛ دیوان آصفی هروی، ص 243
●●
نوخسروانی در اصل شعری است نیمایی که در سه سطر سروده میشود، یعنی این قالب در اصل شاخهای است از نیمایی با این قید که سه سطر است و در هر سه سطر از یک وزن پیروی میکند.
برابر بودن یا نبودن شمار رکنها در سطرها یا آمدن و نیامدن قافیه، بهدلیل شالودهٔ این قالب که یکی از شاخههای نیمایی است، هر دو مجاز است.
بهرغم تصور اشتباهی که رایج شده، در شعر نیمایی واجب نیست که شمار رکنها در طول سطرها نابرابر باشد، بلکه درستش این است که هیچ الزامی برای برابر بودن تعداد رکنها در نیمایی نیست؛ بهتعبیر دیگر، نیما همیشه از برداشتن قید تساوی سطرها در شعر نو حرف زده و هرگز نگفته اگر در شعری سطرها با هم برابر باشد آن شعر دیگر نو نیست. برای نمونه، در بند آخر شعر «ماهی» شاملو، همهٔ سطرها در شمار رکنها با هم برابر است و شعر همچنان نیمایی است. بنابراین تقسیماتی که برخی از پیش خودشان کردهاند و گفتهاند اگر سه سطر در شمار رکنها برابر بود میشود «کلاسیک» وگرنه میشود «نیمایی» از بیخوبن بیاساس است.
مجال برای ظهور و بروز انواع ژانرها و درونمایهها و هنرسازهها در قالب نوخسروانی فراهم است: اعتراض، غنا، حماسه، حکمت، عشق، تضاد، استعاره، تشبیه، و...
اینکه سطر سوم تمامکننده باشد یا نباشد باز هم هر دو مجاز است؛ نکته این است که رویکرد شعر کوتاه، عموماً، به ناتمامی میل کرده است، اما باز هم نمیتوان از این نظر دست شاعر را بست.
اینکه شاعران از این امکان چگونه باید بهره ببرند قانونی برایش نمیتوان گذاشت و راه برای خلاقیتورزی شاعران باز است.
مهمترین نکته را هم که ظاهراً همه میدانیم: سرودهٔ ما در وهلهٔ اول و آخر باید شعر باشد، باقی بقای خوبان!
تهران، ۱۲ اسفند ۱۳۹۵