.
.
وه ؛
چه زیبا و دور است درخت
پشت چشم های تو !
.
لرزان و سرد
می وزد باد در شاخه ها
تا بسرایمش
تا بسرایمت ...
.
شعر مرا شاید
شبی اینسان تاریک و بلند نبود!
.
خوشا فسانه که از باغ چیده بودندت
خوشا بهار که از گل شنیده بودندت
خوشا بلوغ دهان انار در پاییز
که باد و ماه و شب از خنده چیده بودندت
خوشا امید شکفتن که فصل بخبندان
شکوفه های گل یخ دمیده بودندت
خوشا تبسم چشم و دهان زیبایی
که از تغزل سعدی خریده بودندت.
تو روزگار کجایی؟ که رنگهای بهار
به شکل آرزوی ما کشیده بودندت
شبی که آمده بودی به دیدنم تا صبح
تمام آینه ها خواب دیده بودندت
چه نکته ای که به گفتار در نمی آیی ؟
چه شعله ای که نی و می چریده بودندت؟
به واژه هام نمازی دراز خواهم خواند
که در شمایل شعر آفریده بودندت
ورق می زنم برگ ها را
که رنگیست با حسرت و رنج
من آن تکدرختم که در آستان بهاران
هوای شکفتن ندارد
چه گویم ز دردم
که گفتن ندارد
گذشت از سرم برف و بوران
و آن تیز بالان که با تیر صیاد
تپیدند در خاک
نماندست در گوشه های خیالم
بجز داد و بیداد
بهارا که تو کیمیا داری از سبز
مرا هم بیا سبز کن از سر لطف
ویا هیمه کن بر اجاقی
که روشن کند دست کم محفلی را
کند گرم کانون اهل دلی را
دو قدم مانده تا بهار ولی
شور و شوقی به انتظارم نیست
چه بهاری؟ چه سبزهای وقتی
یار دلخواه در کنارم نیست
دوقدم مانده تا بهار و هنوز
من به سوگِ خیال و خاطرهام
دست ِکابوس چید و پرپر کرد
گلِ رؤیایِ تُرد و باکره ام
دو قدم مانده تا بهار اما
باغ در ملتقای بیبرگیست
حیف... آیینهی بهار امسال
انعکاس بلا و دق مرگیست
صد بهار آمد و نیامد باز
آن که با خود قرار ما را برد
باز پاییز و باز دم سردی
آمد و برگ و بار ما را برد
صد بهار آمد و به در ماندیم
چشم در راه ِ عشق و آبادی
پر کشید و به مقصدی نرسید
شور ِشادی، همای آزادی.
هنوز فکر میکنم
یک عصرِ پاییزی از بودنت طلبکارم
در آستانهی بهار، سومین سالروزِ مرگ عمو #مجتبی_ابراهیمی را به سوگ مینشینیم