کوچهباغیست در آبادی رؤیاهایم
که پر از منظرههاییست شگفت
کوچهباغی که به سرچشمهی زیبایی میانجامد
و در آن رهگذر قلب پر از عاطفهام
میرود سوتزنان، میکند احساس سبکروحی
و رهایی که پر از لذت وارستگی است
کوچهباغی که هوای خوش آن
میکند رهگذران را سرمست
و پر از عطر گل یاسمن است
کوچهباغی که درختانش شاعر هستند
و به هنگام غروب
میسرایند سرود
برگهایی که پر از پچپچهاند
آن زمانی که گذر میکند از کوچه، نسیمی کولی
کوچهباغی که در آن صلح و صفا حکمرواست
و نسیم خنکش
خستگی از تن هر رهگذری میشوید
و به هر خستهدلی آرامش میبخشد.
من در این کوچهی خوشمنظرهی رؤیایی
با هوایی تازه
و نسیمی جانبخش
میروم سوتزنان
فارغ از دلهرهها
و تماشاگر خوشنقشترین منظرهها.
من در آبادی رؤیاهایم سرمستم
و در این کوچهی پرخاطره سرشار از آرامش خاطر هستم.
شعر زیبایی بود با یادآوری نیمای بزرگـ و ادای دین به سطر شاهکار
آی نیزن که ترا آوای نی بردست زور از ره کجایی
این گونه تصویر آفرینی ها ذهنی خلاق می طلبد و به هزار دیوان می ارزد