نیما هنگامی که بیستوسه-چهارساله بود، با "ملک" (محمدتقی بهار معروف به ملکالشعرا- دوستانش به او "بهار" یا "ملک" میگفتند) که یازده سال از او بیشتر داشت و سیوچهار-پنجساله بود، در حجرهی چایفروشی حیدرعلی کمالی آشنا شد. حیدرعلی کمالی شاعر، نویسندهی رمانهای تاریخی، روزنامهنگار (مدیر روزنامهی "پیکار" که در سال ١٢٨٩ خورشیدی شروع به انتشارش کرد ولی پس از چند ماه توقیف و انتشارش متوقف شد) و سیاستمدار (دو دوره نمایندهی مردم نیشابور در مجلس شورایملی) بود. پس از کودتای اسفند ١٢٩٩ سیدضیا و رضاخان بر ضد احمدشاه، حیدرعلی کمالی سیاستمداری و روزنامهنگاری را برای همیشه کنار گذاشت و در تهران یک حجرهی چایفروشی باز کرد و به کار فروش چای سرگرم شد. در کنار آن به سرودن شعر و نوشتن رمانهای تاریخی پرداخت. حجرهی او پاتوق شاعران و نویسندگان و هنرمندان نامدار آن روزگار از جمله عارف قزوینی، میرزاده عشقی، ملکالشعرا بهار، علیاصغر حکمت، سعید نفیسی و دیگران بود. نیمای جوان یکی از دوستداران شعر بود که به حجرهی حیدرعلی کمالی راه یافت و در جمع ادیبان و شاعرانی که در آنجا به شعرخوانی و سخنرانی میپرداختند، به عنوان شنونده حضور یافت. او در آنجا به شعرها و گفتههای کمالی و دیگرانی چون عشقی و بهار و حکمت و عارف گوش میداد و از آنها راه و رسم شاعری را میآموخت. به این ترتیب بود که او با "ملک" آشنا شد.
یحیا آرینپور در جلد دوم کتاب "از صبا تا نیما" به این موضوع اشاره کرده است:
"نیما... بیشتر اوقات به حجرهی چایفروشی شاعر، حیدرعلی کمالی، میرفت و در آنجا به سخنان ملکالشعرای بهار، علیاصغر حکمت، احمد اشتری و دیگر گویندگان و دانشمندان عهد خود گوش فرا میداد و زمینهی شعر و هنر خود را مهیا میساخت."
(از صبا تا نیما- جلد دوم- ص ٤٦٧)
در نیمهی نخست ماه فروردین ١٣٠١ خورشیدی، نیما شعر "ای شب!" را که دومین سرودهی به جا مانده از اوست، سرود. شعر نخست، مثنوی بلند "قصهی رنگ پریده" بود که آن را در اسفند ١٢٩٩ خورشیدی به پایان رسانده و در فروردین ١٣٠٠ خوشیدی، آن را با پرداخت هزینهی چاپ، در سی صفحه توسط "مطبعهی سعادت تهران"، چاپ کرده بود. تابستان و پاییز سال ١٣٠٠ را با فکر و فعالیت برای یاری رساندن به جنبش جنگل و برپایی جنبشی در جنگلی در "نور" مازندران- موازی و همهدف با جنبش جنگل گیلان و تقویتکنندهی آن- گذرانده بود. در زمستان ١٣٠٠ خورشیدی، با شکست کامل جنبش جنگل و کشته شدن میرزاکوچکخان و بعضی از دیگر رهبران این جنبش و گریختن رهبران دیگر- از جمله لادبن اسفندیاری، برادر کوچکتر نیما- به "بادکوبه" (باکو)، نیما از خیال اقدام انقلابی و برپایی جنبش مسلحانه در جنگل "نور" منصرف شده و به تهران بازگشته بود و در فروردین ١٣٠١ خورشیدی، دومین شعرش- "ای شب!"- را که شعری اثرگذار بود، سروده بود. نمیدانم که این سرودهی نیما چهطور و توسط چه کسی به دست "ملک" رسید. "ملک" آن را پسندید و در پاییز همان سال، در نشریهی هفتگی "نوبهار" که مدیرش بود، چاپ کرد و چاپ آن سبب شهرت این شعر شد.
مطابق آنچه نیما نوشته:
"در پاییز سال ١٣٠١ نمونهی دیگری از شیوهی کار خود، "ای شب!" را که پیش از این تاریخ سروده بودم و دست به دست خوانده و رانده شده بود، در روزنامهی هفتگی "نوبهار" دیدم."
(نخستین کنگرهی نویسندگان ایران- تیرماه ١٣٢٥- ص ٦٣)
"ملک" با چاپ شعر "ای شب" خدمت بزرگی به نیما کرد و نام او را به دوستداران شعر و شاعری شناساند. این شعر سبب شد که شاعران دیگری هم- از جمله حیدرعلی کمالی- تحت تأثیر آن قرار بگیرند و به تقلید از آن شعر بسرایند.
دربارهی استقبال شاعران از شعر "ای شب!" و شعرهایی که تحت تأثیر یا به تقلید از آن سروده شد، نیما، دو سال و نیم پس از سرودن آن، در نامه به دوستی نوشت:
"خیلی پیش از انتشار شعرهای جدید من، بعضیها از آن پیروی کرده و به محض انتشار "ای شب!" که آن را از شعرهای خوب من پنداشتهاند، یکی از جوانها متابعت کرده است، شعرهایی ساخته بود به عنوان "ای غم!" و همینطور دیگری به عنوان "ای اشک!"، مثل اینکه خطاب اساس طرز ساختمان جدید شعر من باشد.
حیدرعلی کمالی هم در این مجله به طبیعت خطاب کرده است "ای طبیعت!" و میگوید: "هان، ای طبیعت! تا چند مرا به غم گذاری؟"..."
(نامههای نیما یوشیج- ص ٣٣ و ص ٣٤)
و در سال ١٣٠٧، در نامهای به نوهی داییاش، حسین مفتاح، به تأثیر قطعهی "ای شب" در افکار مردم اشاره کرد و نوشت که کلنل وزیری برای این قطعه، آهنگ ساخته و دیگران در مجلات و روزنامههای داخلی و خارجه به شیوهی آن افکارشان را به نظم درآوردهاند:
"... مخصوصن قطعهی "ای شب!" در افکار مردم جلوه کرد. "کلنل" آن را به موزیک درآورد. دیگران در مجلات و روزنامههای داخلی و خارجه به آن رویه افکار خود را به نظم درآوردند و من توانستم بدون اینکه برای شهرت یا موفقیت خود جان بکنم، به مقصود برسم. به این اندازه که میبینی."
(نامههای نیما یوشیج- ص ٥١ و ص ٥٢)
در همین سالها، نیما در حجرهی حیدرعلی کمالی و در نگارخانهی دوست نقاشش- عباس رسام ارژنگی- که توسط محمدضیا هشترودی به آن راه یافته و آنجا هم پاتوق هنرمندانی چون عارف قزوینی و میرزادهی عشقی و سعید نفیسی و علی دشتی بود، با عشقی و دشتی دوست شده بود. او در این سالهای جوانی پنهانی شیطنت میکرد و عشقی را برمیانگیخت که بر ضد "ملک" شعر بگوید و دشتی را تحریک میکرد که در مقالههایش به "ملک" بتازد. سالها بعد، نیما در یادداشتی با عنوان "من و ملکالشعرا"، با اشاره به این شیطنت پنهانی سالهای جوانیاش، نوشت:
"... من دشتی را تقویت کردم در شعرش که مادهی عشق را از چه بداند، و به "ملک" تاخت- تقریبن سی و پنج سال است، و دشتی بهترین مقالات خود را راجع به فکر ملکالشعرا نوشت... من عشقی را با ملکالشعرا برانگیختم و ... اینها کارهای نهانی من است در جوانی من."
(یادداشتهای روزانهی نیما یوشیج- ص ٢٤١)
در تابستان ١٣٠٣، محمدضیا هشترودی که ادیبی نوگرا و از دوستان نیما بود، و او را به حق میبایست نخستین شناسانندهی نیما نامید، توسط "مطبعهی بروخیم تهران"، کتابی منتشر کرد به نام "منتخبات آثار (از نویسندگان و شاعران معاصرین)" و در آن به معرفی شعرهای بیش از بیست شاعر همدورهاش پرداخت. او در بخش بزرگی از کتابش به معرفی و انتشار نمونههایی از شعر نیما پرداخت. همین کتاب بود که به شناساندن نیما به عنوان شاعری نوگرا، به شعردوستان و شاعران آن دوره کمکی چشمگیر کرد و سبب شهرت یافتنش در محفلهای ادبی تهران در آن سالها شد.
در این کتاب شعرهای نیما که صفحههای زیادی از کتاب را در بر گرفته، پس از شعرهای ادیبالملک فراهانی و اعتصامالملک آشتیانی، و پیش از شعرهای دهخدا، پروین اعتصامی، جلالالممالک (ایرج میرزا)، ملکالشعرا (بهار)، نظام وفا، دشتی، رشید یاسمی و اقبال آشتیانی قرار گرفته بود، و سهم نیما چندین برابر سهم دهخدا و ایرجمیرزا و بهار بود. محمدضیا هشترودی در این کتاب از سرودههای یوسف اعتصامالملک و پروین اعتصامی و نیما تعریف و تمجید کرده ولی بر نظم و نثر "ملک" ایراد گرفته و آنها را ضعیف خوانده بود. این کار او خشم "ملک" را برانگیخت و او را واداشت که این سروده را در هجو هشترودی بسازد و به او توهین و تحقیرش کند:
فلان سفیه که بر فضل من نهاد انگشت
به مجمع فضلا باز شد مر او را مشت
فضیحت است که تسخر زند به کهنه شراب
عصیر تازه که نابرده زحمت چرخشت
خطاست کز پس چل سال شاعری شنوم
ز بیست سالهی ...نادرست حرف درشت
ز خدمت وطنی هیچگونه دم نزنم
که گوژ گشت ز اندوه حادثاتم پشت
به نظم و نثر مجرد چرا نیارم فخر؟
که تابناکتر اند از دلایل زردشت
فنون شاعری و نثر خوب و نظم بدیع
مرا به دست چو انگشتریست در انگشت
برای خاطر پروین و اعتصامالملک
من و "رشید" و دگر خلق را باید کشت.
نیما در پاسخ به این سرودهی توهینآمیز "ملک" چند بیتی سرود ولی آن را منتشر نکرد و تنها برای دوستان نزدیکش خواند. سالها بعد در یادداشتی، با اشاره به این ماجرا، نوشت:
وقتی که "منتخبات آثار شعرای معاصر" محمدضیا هشترودی انتشار پیدا کرد، من به جواب "ملک"، ولی پنهانی، قطعه شعری گفتم که یادم نیست.
"ملک" گفته بود- در حق هشترودی- "فلان سفیه که بر فضل من نهاد انگشت/ به مجمع فضلا باز شد مر او را مشت"... و چه و چه... که شراب تازه نمیتواند که به عصیر نابرده زحمت چرخشت، مسخره کند.
من در قطعهای از طرف "هشترودی" در آن جوانسالی، جواب داده بودم:
اگر به درب تو بنهاد ناقصی انگشت
منال تا نکنی بازتر به دوران مشت
به باد مسخره گیرد عصارهی الکل
به عمر یکشبه، صدسالهی بادهی چرخشت.
گویا این قطعه را رسام ارژنگی- نقاش معاصر- دارد یا خود هشترودی."
(یادداشتهای روزانهی نیما یوشیج- ص ٢٤١)
سالها بعد از انتشار این کتاب، نیما در سخنانی که برای معرفی خود، پیش از شعرخوانی در نخستین کنگرهی نویسندگان و شاعران بیان کرد، از محمدضیا هشترودی به عنوان "مؤلف دانشمند" نام برد و دربارهی چاپ شعرهایش در کتاب "منتخبات آثار" او چنین گفت:
"با وجود آن سال١٣٤٢ هجری (قمری) بود که اشعار من صفحات زیاد منتخبات آثار شعرای معاصر را پر کرد. عجب آنکه نخستین منظومهی من "قصهی رنگ پریده" هم که از آثار بچگی به شمار میآید، در جزو مندرجات این کتاب و در بین نام آنهمه ادبای ریشوسبیلدار خوانده میشد و بهطوری قرار گرفته بود که شعرا و ادبا را نسبت به من و مؤلف دانشمند کتاب (هشترودیزاده) خشمناک میساخت. مثل اینکه طبیعت آزادپرورشیافتهی من در هر دوره از زندگی من باید با زدوخورد رودررو باشد."
(نخستین کنگرهی نویسندگان ایران- ص ٦٤)
روایت رسام ارژنگی- در گفتوگو با اسماعیل جمشیدی- از این ماجرا هم خواندنی است:
"در همان ایام محمدضیا هشترودی یک منتخب آثار چاپ کرده بود، از شاعران معاصر، و در آن از نیما زیاد تجلیل کرد. از آنجا که این نخستین تجلیل از نیما بود، ملکالشعرا بهار خوشش نیامد و شعری در هجو هشترودی سرود. هشترودی به نیما گفت: "تو باید جواب این شعر را بدهی." نیما قبول نکرد. من آمدم جور نیما را کشیدم و شعری در جواب هجویهی بهار سرودم. هشترودی که آمد، گفتم: "بفرمایید. این هم شعر نیما در جواب ملکالشعرا بهار." هشترودی آن را خواند و گفت: "این مال نیما نیست." بالأخره اعتراف کردم که من هم شعر میگویم و این شعر را من نوشتهام.
(مجلهی سپید و سیاه- سال ١٣٥٠)
این هم روایت سعید نفیسی:
"شهرت وی بیشتر از روزی شروع شد که محمدضیا هشترودی، در کتاب "منتخبات آثار"، برخی از اشعار او را چاپ کرد. در این کتاب، هشترودی وی را بر شاعران دیگری که آن روزها نامشان بیشتر برده میشد، ترجیح داده بود. این کار بر چند تن از شاعرانی که روش نیما را نمیپسندیدند و آن را بدعتی در شعر فارسی میدانستند، گران آمد و "بهار" قطعهای در این زمینه سروده و به هشترودی تاخته است. "یاسمی" نیز از کسانی بود که از این کار ناراضی بود."
(یادمان نیما یوشیج- سیروس طاهباز- ص ٢١١)
در یکی از روزهای برگزاری نخستین کنگرهی نویسندگان و شاعران، در تیرماه ١٣٢٥، که "ملک" رئیس جلسه بود، مهدی حمیدی شیرازی که از مخالفان نیما بود و قصیدهی مفصلی سروده و در بخشی از آن شعر نیما را مسخره کرده بود، خواست آن را بخواند، اما "ملک" همین که متوجه شد که آن سروده در ایرادگیری از نیما و مسخره کردن شعرش است، به او اجازهی ادامه دادن به خواندن نداد و وقتی که نیما برخاست و از "ملک" خواست که اجازه بدهد تا حمیدی شیرازی سرودهاش را بخواند، "ملک" با تحکم به او گفت که کنگره جای خواندن چنین چیزهایی نیست.
حبیب یغمایی که در کنگره شرکت داشت، سالها بعد، پس از درگذشت نیما، در متنی که به یاد او نوشت این ماجرا را چنین روایت کرد:
"در حدود پانزده شانزده سال پیش مجمعی مجلل از شعرا تشکیل یافت و مقرر شد هر یک قطعهای از خود بخوانند. یکی از شعرای معروف قصیدهای در نکوهش اشعار نیما ساخت و بهطور خصوصی برای نیما خواند و اجازه خواست که همان اشعار را در محفل عام بخواند و نیما از بلندنظری اجازه داد. وقتی در جایگاهی که بلندگو بدان قرار داشت، بر شد و اشعار را خواندن گرفت، همین که به نام نیما رسید، ملکالشعرای بهار که ریاست جلسه را داشت، سخت منقلب شد و اجازهی خواندن نداد. نیما بر پای خاست و استدعا کرد که آن اشعار خوانده شود. رئیس جلسه به تعرض گفت: "در جلسهی عمومی چنین اشعار نباید خوانده شود." گویا بعدها این قصیده در جراید به چاپ رسید."
(یادمان نیما یوشیج- سیروس طاهباز- ص ١٣٢)
مدتی پس از کنگره، این قصیدهی مفصل مهدی حمیدی شیرازی، با عنوان "مصاحبه و شوخی با نیما- حقیقت شعر" در یکی از مجلهها چاپ شد.
در سال ١٣٣٥، نیما در نامهای کوتاه به شخصی به نام "نیکوهمت"، نظرش را دربارهی شعر "ملک"، در چند سطر بیان کرد:
"... اما ملکالشعرای بهار یگانه استاد به سبک قدیم در زمان ما بود. من با "بهار" در یک راه میرفتیم- در سی-چهل سال پیش. احتیاج برای بیان مطالب زندگی امروزه، راه ما را از هم جدا کرد. شاید تأثیر کارهای مرا در تمام این موقع جدایی با او، در اشعار او پیدا کنید."
(نامههای نیما یوشیج- ص ٢٢٠)
در یادداشتی بدون تاریخ هم که آن را نیما در یکی از سالهای آخر زندگیاش نوشت،"ملک" را "مسلمترین و بزرگترین و نایابترین شاعر زمان ما به سبک قدیم" و شبیه به "معجزهای از نظر فصاحت و بلاغت الفاظ" و "قویترین شاعر به معنای فصاحت لفظ و به معنای بلاغت و رسایی در بیان مطالبی خاص" دانست و خود را "بلیغترین شاعر برای بیان مطالب خاص در فرمهای خاص امروز":
"ملکالشعرای بهار مسلمترین و بزرگترین و نایابترین شاعر زمان ما به سبک قدیم بود که در زمان ما آشکار شد، شبیه بود به معجزهای از نظر فصاحت و بلاغت الفاظ.
او قویترین شاعر (به معنای رؤیای شاعری و خیال) نبود، اما قویترین شاعر به معنای فصاحت لفظ بود، و به معنای بلاغت و رسایی در بیان مطالبی خاص که با قالب قدیم بیان آن ممکن نبود.
اما من بلیغترین شاعر برای بیان بعضی مطالب خاص در فرمهای خاص امروز بودم. من به سبک ملکالشعرا هم کارهایی دارم که کسی دیده است، به سبک نظامی هم کارهایی دارم که کسی ندیده است."
(یادداشتهای روزانهی نیما یوشیج- ص ٢٦٠)