بلداست.
این سختجانترین شب دلتنگی
این فصل سرد و ساکت تنهایی
این بینوا ترانهی بیانتهای تاریکی
یلدای دیرپاست.
من در مسیر بستهی افسوس
در تنگنای کوچهی بنبست خستگی
افسرده از برودت دمسرد این دقایق دلگیر
دلمرده از کدورت اندوهبار تنهایی
در عمق بینهایت حسرت
در این شب دراز پریشانی
بسیار دور و مهجور
از بامداد روشن بهروزی
در خود فرو شده
تنهاتر از سکوت نگاهی سرد
محروم از سرور و سرود
سرگشته میروم.
میپرسم از خودم:
شبهای تلخکامی ما آخر
کی میشود تمام؟
یلدای تیرهبختی ما آخر
طی میشود چه وقت سرانجام؟