سیولیشه

نشریه اختصاصی شعر نیمایی

سیولیشه

نشریه اختصاصی شعر نیمایی

شب / مهدی جهان دار


نزدیک صبح بود ولی شب نرفته بود

مستی هنوز از سر یارب نرفته بود

می سوختم در آتش و از دست روزگار

تبّت یدی ابی لهب ٍ، تب نرفته بود

گفتم که ذکر یارب خود را عوض کنم

از خاطرم  تمامی مطلب نرفته بود

ایاک نعبد شد و ایاک نستعین

اما خطاب رو به مخاطب نرفته بود

دستی نوشت نام تو را نون والقلم

حتی قلم به سوی مرکب نرفته بود

ناگه ستاره‌ای بدرخسید و ماه شد

مستی هنوز از سر یا رب نرفته بود

نام تو با پیامبران نسبتی نداشت

گوئی به بندگان مقرب نرفته بود

مثل من و تو بنده‌ای از بندگان عشق

یعنی به هیچ ملت و مذهب نرفته بود

آمد بهار من که قرار از دلم ربود

آمد نگار من که به مکتب نرفته بود

فالی زدم به خواجه و خواب از سرم پرید

نزدیک صبح بود ولی شب نرفته بود

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد