نزدیک صبح بود ولی شب نرفته بود |
مستی هنوز از سر یارب نرفته بود |
می سوختم در آتش و از دست روزگار |
تبّت یدی ابی لهب ٍ، تب نرفته بود |
گفتم که ذکر یارب خود را عوض کنم |
از خاطرم تمامی مطلب نرفته بود |
ایاک نعبد شد و ایاک نستعین |
اما خطاب رو به مخاطب نرفته بود |
دستی نوشت نام تو را نون والقلم |
حتی قلم به سوی مرکب نرفته بود |
ناگه ستارهای بدرخسید و ماه شد |
مستی هنوز از سر یا رب نرفته بود |
نام تو با پیامبران نسبتی نداشت |
گوئی به بندگان مقرب نرفته بود |
مثل من و تو بندهای از بندگان عشق |
یعنی به هیچ ملت و مذهب نرفته بود |
آمد بهار من که قرار از دلم ربود |
آمد نگار من که به مکتب نرفته بود |
فالی زدم به خواجه و خواب از سرم پرید |
نزدیک صبح بود ولی شب نرفته بود |