شعر ترکی آذربایجان را هرجور حساب بکنیم باز هم زیر مجموعه و تابع شعر فارسی ایران است و مثل فرزندی زیر دست آن بزرگ شده است.تمام اینها هم ناشی از این بود که قدرت و فرهنگ آن زمان یک زمان عربی را تبلیغ می کرد و یک زمان فارسی را.
حتی قدیمی ترین شعرهای ترکی را بگردیم می رسیم به عمادالدین نسیمی که می فرماید:
دریای محیط جوشه گلدی
کونیله مکان خروشه گلدی
یعنی از 8 کلمه 6 کلمه فارسی و عربی است و تنها فعل گلدی ترکی است.
کذا اینکه فضولی بغدادی هم همین سیاق را ادامه داده است و فرموده است:
ناله دن دیر نی کیمی آوازه عشقیم بلند
ناله ترکین قیلمارام من گر کسیلسم بند بند
این شعرها نیاز به ترجمه ترکی ندارد و خواننده فارس زبان راحت می تواند با قرینه معنا بفهمد .این رویه از زمان فضولی و نسیمی ادامه دارد و خیلی ها در این رویه شعر گفته اند.در ضمن مثل فارسی زبان معیار هم نبود و هرکسی با لهجه خود شعر گفته مثلا منزوی اردبیلی با لهجه اردبیلی یا کریمی با لهجه مراغه ای.و البته تبریزی ها چون بزرگترین شهر ترک نشین هستند اصرار دارند که زبان معیار باید لهجه اینها باشد.
هنوز هم هستند دوستان شاعر ما که دلر انجمن های ادبی این مدل شعر می نویسند و به به چه چه می شنوند.
به همین خاطر شعر نیمایی که مطرح شد به توسط این شاعران انجمنی استقبال نشد بجز توسط شهریار که دوست داشت بین کار خودش با کار دیگران تفاوتی قایل شود.
محقق عزیز ابولفضل علی محمدی چنین نظری دارد:
منظومه ی مسمط گونه ی "افسانه" که نقطه ی آغازی بر شعر معاصر فارسی شمرده می شود،در دی ماه سال 1301 توسط نیــما یوشیج سروده شد.در آن سال شهریار در تهران می زیست. تهرانی که یک سال از کودتای رضاخان را پشت سر گذاشته و سایه ی سنگینـش را در تمام زوایای خویش، حتی در محافل ادبی تجربه می کرد.
افسانه شعری بود غنایی و عاشقــانه و سرشار از روح تازه جویی هنری. شــهریار جوان،اما اندیشمند که حشر و نشرش تا سال 1308 با شاعران دوره ی مشروطیت ملک الشعرا بهار و میرزاده ی عشقی او را مستعد به پذیرش اندیشه های اجتماعی و تجدد گرایی در شعر کرده بود،آن چنان مسحور افسانه ی نیما شد که چندی پیرو مراد خود، حافظ را هم فراموش کرد.
من به گهواره ی حافــظ که چون طفل نازم
خواب افســانه ربود و عجبــم رویا بود
کلیات شهریار جلد یک ص 309
اما،افسانه پس از انتـشار موجب اعتراض و خشم جامعه ی ادبی بخش واپس گرای آن روزگار شد. شهریار از جمله افراد معدود از شاعران پر آوازه ی آن عصر بود که به دفاع از افسانه پرداخت. او در مقابل انبوه کهنه پرستان و کوته اندیشان ادبی و ادیبان وابسته به قدرت حاکم،که نیما را به جهت سرودن یک اثر ادبی جدید به باد انتقاد و ناسزا گرفته بودند، در قطعه ی شعری به سبک و سیاق افســانه، خود و نیما را دو مرغ بهشتی تشبیه کرد که تیرهای ستم زهرآگین،چهره شان را پر غم و دلشان پر خون ساخته بود.
پای شمع شبستان دو شــــاعر
تنگ هم چون دو مـــرغ دلاویز
مهر بر لب ولی چشم در چشم
بــــا زبـــان دلی ســحر آمــیز
خوش به گوش دل هم ســـرایند
دلکش افسانه هایی دل انگیز
لیــــک بر چهره ها هاله غــم
وای یــــــارب دلی بــــود نــــیما
تــــکه و پاره،خـــونین و مـالین
پــــــاره دوز و رفـــوگر در آنــــجا
تیـــــرهای ستم زهــــر آگـــین
خونفشان چشم هر زخم،لیکن
هم در او بــرقی از کیفر و کین
گفت نیما همین لخته خون است
کلیات شهریار جلد یک ص 526
در عصر اقــتدار رضاخانی که از سال 1300 شروع شده و در سال 1304 به اوج خود رسیده بود،تشکل ها و مرزبندی ها در سطح جامعه نمود پیدا می کردند.شاعران و نویســندگان نیز به صــف بندی ها و جبهه گیری های اجتــماعی و سیـــاسی می پیوستند.اما سایه ی شهریار و نیما سنگین تر از تقســـیم بندی های چپ و راست حاکم بر فضای سالهای 1300 تا 1320 بود.آنها یک آرمان خواه و مردم دوست بودند که به حزب و گروه خاص تعلق نداشتند.تجربه ی احزاب و گروه هایی که سعی در جلب
و جذب آنها می نمودند بی نتیجه ماند. نیما و شـــهریار، بدون عضویت در حزبی، در جبهه ی ضد دیکتاتوری حضور فعال داشتند
البته نظر بنده شرمنده این است که چسباندن وصله سیاست به شعر شهریار درست نیست و شهریار تنها به نوآوری و نزدیک کردن زبان شعر خودش به زبان مردم علاقه داشت و این کارهای اولیه نیما را مناسب دید برای این کار.
معلوم است که اگر شهریار افسانه را نمی خواند نمی توانست منظومه حیدربابا را بسراید و از همان قاعده های آزادانه چهار پاره استفاده کند:
حیدربابا ، ایلدیریملار
شاخاندا
سئللر ، سولار ، شاققیلدییوب آخاندا
قیزلار اوْنا صف باغلییوب
باخاندا
سلام اولسون شوْکتوْزه ، ائلوْزه !
منیم دا بیر آدیم گلسین دیلوْزه
حیدربابا ، کهلیک لروْن اوچاندا
کوْل
دیبینَّن دوْشان قالخوب ، قاچاندا
باخچالارون چیچکلنوْب ، آچاندا
بیزدن ده بیر موْمکوْن اوْلسا یاد ائله
آچیلمیان اوْرکلرى شاد ائله
بایرام یئلى چارداخلارى ییخاندا
نوْروز گوْلى ، قارچیچکى ، چیخاندا
آغ بولوتلار کؤینکلرین
سیخاندا
بیزدن ده بیر یاد ائلییه ن ساغ اوْلسون
دردلریمیز قوْى دیّکلسین ، داغ اوْلسون
حیدربابا ، گوْن دالووى داغلاسین !
اوْزوْن گوْلسوْن ، بولاخلارون آغلاسین !
اوشاخلارون بیردسته گوْل باغلاسین یئل گلنده
، وئر گتیرسین بویانا
بلکه
منیم یاتمیش بختیم اوْیانا
حیدربابا ، سنوْن اوْزوْن آغ اوْلسون !
دؤرت بیر یانون بولاغ اوْلسون باغ اوْلسون !
بیزدن سوْرا سنوْن باشون ساغ اوْلسون دوْنیا قضوْ-قدر ، اؤلوْم-ایتیمدى
دوْنیا
بوْیى اوْغولسوزدى ، یئتیمدى
حیدربابا ، یوْلوم سنَّن کج اوْلدى
عؤمروْم کئچدى ، گلممه دیم ، گئج اوْلدى
هئچ بیلمه دیم گؤزللروْن نئج اوْلدى
بیلمزیدیم دؤنگه لر وار ، دؤنوْم وار
ایتگین لیک وار ، آیریلیق وار ، اوْلوْم وار
بطور خلاصه اثر پذیری شهریار بیشتر مربوط می شود به استفاده از کلمات محاوره ای و روستایی
استفاده نکردن از کلمات ادبی تکراری
بیان صمیمی
یک نوع رومانتیسم که در شعر کلاسیک سابقه نداشته
و پررنگ کردن منیت و شخصی کردن شعر
شاعر می آید و خاطرات کودکی خودش را می گوید و کاری به این ندارد که ادیب ها این را بپسندند یا نه.
حتما این را شنیده اید که یک بار یکی از آنها که اظهار فضل می کنند از شهریتر پرسیده بود که شوما در شعرتان زلف مطرا به کار بردید به چه معناست؟
شهریار گفته بود که به همان معنایی است که در فرهنگ لغت به کار بردن!
فعلا حوصله ام تا اینجا قد داد.اگر فرصتی داشته باشم باز هم در این زمینه صحبت خواهم کرد
.
مینا اسدی(متولد1322) را بیشتر با دفترهای شعرش میشناسیم. او در حوزهٔ مطبوعات هم نامی آشناست. جوانهای قدیمی نوشتههای او را در نشریات دههٔ پنجاه و از آنجمله هفتهنامهٔ «فردوسی» بهیاد دارند. او اکنون چهرهای شناختهشده در حرکتهای اجتماعی،فرهنگی و فعال در مسائل مربوط به حقوق زنان و کودکان در کشور سوئد است و در سال 1996 برنده جایزه حقوق بشر هلمن هامت شد.در کارنامهٔ فعالیتهای ادبی،هنری مینا اسدی سرودن چند ترانه نیز بهچشم میخورد. جلوهای از توانایی او که شاید برای همگان کمتر آشنا باشد، گو اینکه او خودش هم اصراری در معرفی و ثبت آنها نداشته و ندارد. از کتاب های او می توان به "ازمیان گمشده ها" "بابچه های تبعید" و "چه کسی سنگ می اندازد" اشاره کرد
بر ریشه های کوچک و دلتنگ چسبیدیم
چون ریگ های هرزۀ ساحل
بر بستر هر رود غلتیدیم
با آنکه بر سرهایمان صدبار کوبیدند
با مغزهای خسته و غمناک کوشیدیم
گفتند با تقدیر باید ساخت
ما متکی به آس دل بودیم
گفتند راه بسته است و تاریک است
رفتیم و با بیهودگی، بیهوده جنگیدیم
دلهایمان از اینهمه بیهودگی دلتنگ
پاهایمان از اینهمه بی اعتنایی سخت فرسوده
بر شانه هامان بار سنگین حقارت ها
بر چهره هامان جای پای حسرتی جانسوز
افسوس، امروز فهمیدیم!
ماندیم و در بیهودگی
بیهوده گندیدیم
شک و تردیدی در این نیست که حکیم ابوالقاسم فردوسی طوسی یکی از بزرگان ادب پارسی می باشد که با بر جا گذاشتن شاهنامه خویش حق بزرگی به گردن تاریخ ادبیات فارسی دارد . تاکنون در مورد این شاهکار بی بدیل دهها جلد کتاب ؛ صدها عنوان مقاله و چندین کنگره در اقصی نقاط دنیا خصوصا مناطقی که به زبان فارسی تکلم می نمایند صورت گرفته و رازهای چندی گفته شده . متاسفانه از چه رو در مقابل این کتاب رشک انگیز ؛ مثنوی دیگر فردوسی با عنوان یوسف زلیخا در طاق نسیان و فراموشی نهاده شده و بزرگان چندی از کنار آن گذشته اند .
حتی عده ای نیز پا فراتر نهاده آن را منسوب به فردوسی دانسته اند ! نیک می دانیم که فردوسی در این مثنوی خود از گفته های قبلی نادم گشته و تاریخی را که به اصطلاح تاریخ ایران نام نهاده بود شجاعانه پرده از چهره آن برداشته و حقایق چندی را به نظم کشید . این بود که بعضی ها آن را به فردوسی انتساب کردند ! در حالی که با غور به تاریخ ثابت گردیده که این مثنوی زیبا نیز از آن فردوسی می باشد که دلایل چندی نیز در دسترس است . علاقه راقم به این مثنوی زمانی اوج گرفت که چاپ جدیدی از این مثنوی توسط دکتر حسین صدیق به بازار نشر ارائه گردیده بود که سرو صدای زیادی به همراه داشت ! تو گویی این کتابی ضاله بود که بعضی ها یارای دیدن آن را نداشتند ! تاجایی که گویا ناشر را مجبور کردند بعد از چاپ کتاب که کم کم پخش می شد کلمه منسوب را به روی جلد حک کند که این کلمه نیز با رنگی متفاوت در روی جلد خود بسیار گویا بود ! به قول نویسنده جوان مهندس محمد صادق نائبی " شاعر بزرگی چون فردوسی دو بار مظلوم واقع شد . یکبار با سرودن شاهنامه که در دربار غزنوی مظلوم شد و یکبار با سرودن یوسف و زلیخا که در دربار حکومت نژاد پرست و متعصب پهلوی مظلوم ماند. اثر ادبی و اخلاقی و مذهبی یوسف و زلیخای او شاید 3 الی 4 سال روی آن زحمت کشیده بود ؛ پس از وفاتش به فراموشی سپرده شد و تنها معدود شاعرانی از آن مطلع بودند " نگارنده این سطور در حین مطالعات خود به یادداشتهایی در این زمینه برخورد کرده که حیفش آمد آنها را تقدیم شما بزرگواران ننماید . ناگفته نگذاریم که این یادداشتها در مقدمه کتاب چاپی دکتر صدیق و مقالاتی که یا در اینترنت ارائه شده یا در بعضی از مقالات نیامده اند .
مولانا محمد علی صائب تبریزی ( اصفهان 1087- 999 تبریز ) شاعرنازک خیال و بی بدیل عصر صفوی در کتاب گرانسنک خود موسوم به سفینه ی صائب ؛ هشت بیت از مثنوی یوسف زلیخای حکیم فردوسی را زینت بخش بیاض خود کرده است . مولانا صائب در ابتدای شعر فردوسی عبارت یوسف زلیخای فردوسی را قید نموده است . به تعبیری مولانا صائب تبریزی به وجود مثنوی یوسف زلیخا از فردوسی صحه گذاشته .
زمانی که مشغول مطالعه فصلنامه خواندنی بهارستان بودم که به سندی نو یافته برخوردم . این سند نو یافته از آن مرحوم علی اکبر دهخدا بود که در آن ضمن اشاره به تالیفات خویش به تصحیحات خود نیز اشاره ای داشته . در ضمن آن یادداشتها زمانی مرحوم دهخدا یوسف زلیخای فردوسی را تصحیح کرده بود که متاسفانه نه در حیات خود موفق به چاپش گردید و نه بعد از وفاتش سازمان عریض و طویل لغتنامه دهخدا به چاپ این امر ثواب تن دادند !
در اثنای خاطرات و نامه های خصوصی میرزا فضلعلی آقا تبریزی که به همت غلامحسین میرزا صالح چاپ گردیده با نامه ای از تقی زاده مواجه شدم که در نوع خود بسیار با اهمیت می باشد. می دانیم که سید حسن تقی زاده به غیر از عالم سیاست ؛ دستی نیز در عالم شعر و ادب و تاریخ داشته و در این مورد آثاری از خود به یادگار گذاشته . و نیک می دانیم که تقی زاده سره را از ناسره خوب تشخیص می داد و طبعا بیشتر گفته هایش مقرون به صحت می بود . ثانیا در این نامه که ذیلا تقدیم خواهد شد طرف مقابلش یعنی میرزا فضلعلی آقا مولوی ( صفای تبریزی ) خود از فحول زمان بود که از وی نیز آثاری به یادگار مانده که با مطالعه آنها میزان سواد و احاطه وی به تاریخ و زبات و ادبیات عربی و فارسی را بخوبی می توان تشخیص داد . نامه یاد شده چنین است :
15 نوامبر 1919
عزیزدوست
محترما بعد از تقدیم سلام خالصانه آن که مستدعی است اگر مقاله علمی حضرت عالی راجع به دال و ذال در فارسی حاضر است لطف فرموده ارسال فرمائید .
و دیگر خواهشمندم اگر ممکن است کتاب یوسف زلیخای فردوسی را که دارید برای چند روزی به مخلص به طور امانت مرحمت فرمائید؛ ممنون می شوم . باقی سلامت شما را طالبم .
مخلص صمیمی
حسن تقی زاده
در مورد تعلق یوسف و زلیخای منظوم به فردوسی توسط محققان و صاحب نظران و ارباب قلم شکی به خود راه نداده اند. به عنوان مثال: ذکاء الملک فروغی که متن سنگ نوشتۀ قبر فردوسی انشای اوست؛ از آن جمله است. در 20 مهر ماه سال 1313 شمسی که آرامگاه فردوسی افتتاح گردیده؛ در روی سنگ مرمر قبر فردوسی به خط نستعلیق با انشای ذکاء الملک فروغی چنین نگاشته شده است: این مکان نظر به بعضی قرائن و اطلاعات به ظن قوی مدفن حکیم ابوالقاسم فردوسی ناظم کتاب شاهنامه و داستان یوسف و زلیخا است. که در نیمه اول مائۀ قرن چهارم هجری در قریۀ فاز واقع در جنوب غربی طوس ولادت و ظاهراً در چهارصد و یازده یا چهارصد و شانزده قمری در طوس وفات یافته، و چون جهل و غوغای عوام مانع شد که او را در قبرستان به خاک بسپارند در این مکان که باغ شخصی او بوده است، مدفون گردید. (فرهنگ شش جلدی دکتر محمد معین- جلد 6- اعلام- تحت مدخل لغت فردوسی). نیک می دانیم که محمد علی فروغی یکی از پاسداران زبان و ادبیات فارسی بود و در این راه سره را از ناسره نیک می شناخت. همچنین علامه قزوینی که در میان معاصران یک سر و تن از دیگران برتر می باشد در نامه ای خطاب به مرحوم تقی زاده می نویسد : ... دیگر می توانند یوسف زلیخای فردوسی را از روی طبع ایته بعینه طبع کنند که نسخ آن بکلی تمام شده است . ولی واضح است که یوسف و زلیخا در رواج و عام البلوایی مثل شاهنامه و کلیات سعدی و خمسه نظامی نسیت . "
به غیر از سند ارائه شده در سطور بالا یکبار نیز مرحوم سید حسن تقی زاده در مقاله ای به مجلۀ کاوه (سال 1921 ، شمارۀ 10، صفحه 15، حاشیۀ 2) مهر تأییدی بر مطلب فوق نهاده و می نویسد که : فردوسی مثنوی یوسف و زلیخا را در حدود سالهای 386-385 به نام ابوعلی اسماعیل الموفق به نظم در آورده است.
البته این مثنوی بارها چه در ایران و چه در خارج از ایران طبع و نشر شده و فقط در دوره پهلوی این اثر را به فردوسی منتسب کردند . در حالی که پیشتر چنانکه نمونه های آن ارائه گردید این مثنوی را از آن فردوسی می دانستند . مثلا در مورد چاپ یک نسخه در نشریه دانش که قدیمی ترین نشریه دانشگاهی ایران بود اعلانش چنین چاپ گردیده بود .
اعلان
کتاب یوسف و زلیخا از تصنیفات حکیم ابوالقاسم فردوسی طوسی علیه الرحمه با کمال امتیاز و خط خوش و مصور در مطبع علمیه بطبع رسیده و در سرای مرحوم امین الملک در حجره آقا میرزا محمد علی تاجر کتابفروش شیرازی موجود است . جلدی سه هزار دینار بفروش میرسد .
البته پیشتر نیز ادواردبراون ادبیات شناس و شرقشناس معروف که حتی تاریخ ادبیاتی نیز در پنج جلد برای ایران نوشته ؛ در یکی از نامه های خویش به سید حسن تقی زاده سیاستمدار و ادبیات شناس معاصر می نویسد : ... بعد از زیارت رقیمه پیش به یوسف زلیخای فردوسی رجوع کرده سه بیت مناسب پیدا کرده بودم و خیال دارم هر دو شعر را به کار برم که هم کار متقدمین ؛ هم کار متاخرین در آن موقع موجود باشد .
مرحومه دکتر فاطمه سیاح نیز بر یوسف زلیخای فردوسی به نوعی صحه می گزارد . ایشان در مقاله فاضلانه خویش با عنوان « تحقیق مختصر در احوال و زندگی فردوسی » که در نشریه انجمن آثار ملی ، شماره 8 ، تهران 1313 انتشار یافته می نویسند : ...پس از اتمام شاهنامه فردوسی طوس را ترک گفته و بنابر بعضی از تذکره ها به عراق عجم و عراق عرب مسافرت کرده و در آنجا بر حسب تقاضای موفق وزیر آل بویه کتاب « یوسف و زلیخا » را تالیف کرده است .بعضی بر آنند که کتاب مذکور خیلی دیرتر یعنی بعد از فرار فردوسی از غزنین در دربار خلیفه بغداد تالیف شده است »
منابع و ماخذ :
1- سفینه ی صائب ؛ مولانا صائب تبریزی ؛ به کوشش سید صادق حسینی اشکوری – چاپ اول اصفهان ؛ دانشگاه اصفهان – 1386 ؛ ص 116
2- ملاحظات و یادداشتهای شخصی راقم این سطور – رضا همراز
3- پیام بهارستان( فصلنامه اسناد ؛ مطبوعات و متون ) شماره 7 ؛ بهار 1389 تهران / سندی نو یافته از دهخدا – علی ططری ؛ ص 577 /
4- بحران دمکراسی در مجلس اول ؛ خاطرات و نامه های خصوصی میرزا فضلعلی آقا تبریزی / به کوشش غلامحسین میرزا صالح /نشر طرح نو ؛ تهران زمستان 1372 ص 119
5- یوسف و زلیخا؛ حکیم ابوالقاسم فردوسی / به کوشش و تصحیح : دکتر حسین محمد زاده صدیق /انتشارات آفرینش ؛ تهران 1369
6- توبه نامه فردوسی – محمد صادق نائبی WWW . AZBILTOP.COM
7- فصلنامه آذر ترک – شماره 8 - یوسف و زلیخای فردوسی- محمّد امین سلطان القرّائی
8- نشریه دانش / شماره 14 ؛ شانزدهم صفر 1300 – 27 دسامبر 1882
9- نامه های پاریس / از محمد قزوینی به سید حسن تقی زاده / به کوشش ایرج افشار ؛ نشر قطره ؛ تهران1384
10- نامه های ادوارد بران به سید حسن تقی زاده – به کوشش عباس زریاب و ایرج افشار ؛ تهران ؛ 1371 ؛ نشر شرکت سهامی کتابهای جیبی
شوریده عنوان دیگری از مجموعه اشعار شاعر پیشکسوت تبریز جناب آقای حبیب محسنی اعلاء « یاری تبریزی » می باشد که اخیراً به دستم رسیده است . ناشر این کتاب نشر اختر تبریز است که آن را در 230 صفحه منتشر کرده و آقای جواد حلاجی مقدمه ای نیز بر آن نوشته اند . شاعر ما کتاب خود را به چهار بخش منقسم کرده :
1-بخش اول مقدمه آقای مهندس حلاجی
2-بخش دوم از ص 16 الی 104 شامل غزلیات
3-بخش سوم شامل مثنوی های شاعر از ص 120 تا 213
4-بخش چهارم نیز که از ص216 الی آخر کتاب یا به عبارتی ص 230 می باشد پاره ای از غزلیات ترکی شاعر را احتوا می کنند .
ضمن آرزوی توفیق بر این شاعر هشتاد ساله تبریزی به اتفاق یکی از غزلیات مجموعه « شوریده » را به اتفاق می خوانیم :
آنجا که یار باشد گل را چکار باشد
گل را چکار باشد آنجا که یار باشد
واضح سخن بگویم پیش جمال یارم
زیباترین گل ها در حکم خار باشد
خام است آن که گوید کز دام عشق خوبان
با صد فریب و افسون راه فرار باشد
در حلقه کمندت تنها نه من اسیرم
دیوانگان زلفت چون صد هزار باشد
لختی به باغ و گلشن ای نازنین قدم نه
تا نرگس از نگاهت مست و خمار باشد
هر کو ترا ببیند آهی کشیده گوید
مهرت به دل نشیند دل بی قرار باشد
امروز درد « یاری » درمان پذیر گردد
بگذشت چون ز درمان خاکش غبار باشد .
یکی از تفاوت های اساسی بینش اومانیستی و اسطوره ای به انسان و جامعه در افراط و تفریطی است که در نگاه اسطوره ای وجود دارد و سعی می کند قسمتی از نیازهای انسان را بیش از اندازه بزرگ کند و بقیه آنها را نادیده بگیرد.
اگر انسان را به عنوان یک کل در نظر بگیریم دارای اندام های مختلفی مانند دستگاه گوارش(شامل دهان ، مری ، معده و..)؛ دستگاه عصبی(مغز، نخاع و..)و دستگاه های متعدد دیگری است. در نگاه اسطوره ای تمام سعی و کوشش بر این معطوف می گردد که دستگاه گوارش را به عنوان مرکز زباله و دستگاه پست تر معرفی کند و به دستگاه عصبی بیش از پیش بها داده شود و به صورت کاریکاتوروار سیستم عصبی برجسته می گردد.
در این بینش که جهان را به دو قسمت پست و عالی تقسیم بندی می کند اکثر نیازهای مادی انسان را نادیده گرفته می شود و فقط دم از معنویات و جهان اخروی زده می شود بدون اینکه فکر کند که جامعه هم مانند انسان دارای اندام های متعددی است و هر کدام از این اندام ها در جای خود و به نوبه دارای نیازهایی است و بدون برآورده کردن این نیازها کل سیستم جامعه و انسان از کار می افتد. اگر قند خون افت کند مغز هم به کما می رود و بی هوش می شود و برای اینکه قند خون همیشه در حد متعادلی باشد باید سیستم گوارشی به صورت منظم کار کند.
در نگاه اومانیستی تمام نیازهای اساسی انسان را به صورت هرم در نظر می گیرند که اولین پله آن نیازهای حیاتی انسان است(شامل آب، غذا، هوا، دفع، سکس و..)و در پله دوم به نیازهای دیگری چون امنیت و مسکن پرداخته می شود و در آخرین پله انسان نیاز دارد تا در خود بشکفد و به تعالی برسد و همه این نیازها را جزو نیاز اساسی انسان می دانند بدون اینکه یکی را حیوانی و دیگری را انسانی قلمداد کنند. همه جزو نیاز انسان است و باید پله پله برآورده شود.
هرگز دهه شصت از یادم نمی رود زمانی که نوجوان بودم. تمام مراکز موسیقی بسته شده بود و داشتن یک نوار کاست به تنهایی جرم بود. داخل ماشین ها بازرسی می شد و نوار کاست ها جمع آوری می شد. کاباره ها و میکده ها بسته شده بود و هنرمندان زیادی به ناچار کوچ کرده بودند و پوشیدن لباس نو بسیار مذموم و بد بود. در عروسی ها خبر از شادی نبود و هرکس ازدواج می کرد انگار دچار معصیت می شد باید بی سروصدا دست عروسش را می گرفت و می برد به خانه خودش. نه دست زدنی نه رقصی و حتی زبانم لال نه موسیقی و ارکستری. مجلس عروسی مجلس عزا بود و عده ای می گفتند مداح بیاورید تا روضه حضرت قاسم را بخواند.
جامعه شعار زده ما همین را می خواست و ما نیز به آن تمکین کرده بودیم و حال در سال هزار و سیصدو نود ودو دوباره به گذشته بر می گردم و جوانان هیجده نوزده ساله فعلی را مقایسه می کنم با نوجوانی خودمان.
به جای خواننده های با پرنسیب و دارای شخصیت اخلاقی بسیار بالایی چون خانم پریسا خانم حمیرا عده ای رپ خوان آمده اند که آنچه برای شان اصلاً مطرح نیست اخلاق و موسیقی است. به شخصه چند نفرشان را می شناسم که حتی نام دستگاه های موسیقی را نمی دانند و به کمک کامپیوتر و میکس می خوانند.
به جای میکده هایی که بسته ایم و مشروبات استانداردی که می ساختند اکنون در خانه ها در حال تولید شیشه و مواد روانگردانی هستند که کل شخصیت انسان را دگرگون می کند و بعد از چند سال غیر از مرگ زودرس نتیجه ای ندارد.
شهر ممنوع را آتش زدند و بیچاره انسان هایی که داخل آن سوختند. تنها کسی که از این زنان بی دفاع حمایت کرد طالقانی بزرگ بود انسانی که مردانه در نماز جمعه گفت اینها زنان و دختران خودمان هستند که در بیداد رژیم پهلوی سوخته اند همانطور که مردان ما سوخته اند و حال در هر محله ای یک خانه ممنوعه درست شده است. فقط با این تفاوت که اگر آن شهر قابل کنترل بود این خانه ها کنترل نمی شود و آمار ایدز بیداد می کند.
به جای کارخانه داران و سرمایه دادان که تولیدی داشتند و کارخانه می زدند و تولید می کردند و از سرمایه خود مدرسه می ساختند و به مراکز خیریه می رسیدند سرمایه داران بی ریشه ای ظاهر شده است که فقط و فقط مصرف می کند. خانه های لوکس، ماشین های شاسی بلند سوار می شود و فقط و فقط از راه رانت و دلالی تغذیه می کند و آنچه برایش مطرح نیست همانا آرامش روانی جامعه است.
چرا به اینجا رسیده ایم چون به جامعه به عنوان یک کل نگاه نکرده ایم و فقط و فقط به قسمتی از نیازهایش رسیده ایم و از بقیه چیزها غافل شده ایم. نگارنده این سطور مجسمه هایی از خدایان و پیامیران را دیده ام که در قرون وسطی و در کشور ینگه دنیا ساخته شده است. مجسمه های سرتاپا لخت و دارای پایین تنه. چرا چون از همان موقع این اندیشه در حال نضج بود که انسان در کلیت خود انسان است و باید برای تمام نیازهایش خوراک تهیه کرد.