سیولیشه

نشریه اختصاصی شعر نیمایی

سیولیشه

نشریه اختصاصی شعر نیمایی

نمونه های شعر دیروز برای تبرک

مرگ باد / احمد شاملو

گفتی که:

« باد، مرده ست!

از جای بر نکنده یکی سقف راز پوش

بر آسیاب ِ خون،

نشکسته در به قلعه بیداد،

بر خاک نفکنیده یکی کاخ

باژگون.

مرده ست

باد!»

گفتی:

« بر تیزه های کوه

با پیکرش،فروشنده در خون،

افسرده است باد!»

تو بارها و بارها

با زندگیت

شرمساری

از مردگان کشیده ای.

این را،من

همچون تبی

ـ درست

همچون تبی که خون به رگم خشک می کند

احساس کرده ام.)

وقتی که بی امید

وپریشان

گفتی:

«مرده ست باد!

بر تیزه های کوه

با پیکر کشیده به خونش

افسرده است باد!» ـ

آنان که سهم شان را از باد

با دوستا قبان معاوضه کردند

در دخمه های تسمه و زرد آب،

گفتند در جواب تو، با کبر دردشان:

« ـ زنده ست باد!

تازنده است باد!

توفان آخرین

را

در کار گاه ِ فکرت ِ رعد اندیش

ترسیم می کند،

کبر کثیف ِ کوه ِ غلط را

بر خاک افکنیدن

تعلیم می کند !»

(آنان

ایمانشان

ملاطی

از خون و پاره سنگ و عقاب است.)

                                                    ***

گفتند:

«- باد زنده است،

بیدار ِ کار ِ خویش

هشیار ِ کار ِ خویش!»

گفتی:

«- نه ! مرده

باد!

زخمی عظیم مهلک

از کوه خورده

باد!»

تو بارها و بارها

با زندگیت شر مساری

از مردگان کشیده ای،

این را من

همچون تبی که خون به رگم خشک می کند

احساس کرده ام.


صدایت / منوچهر آتشی



صدایت

یکی نرگس نوشکفته‌ست

که از پشت رگبار می‌ایستد روبه‌روی نگاهم

و عطری هوس‌ناک بالا می‌آید در آهم


تو می‌گویی و لاله می‌روید از سنگ

تو می‌گویی و غنچه می‌جوشد از چوب

تو می‌گویی و تازه می‌روید از خشک

تو می‌گویی و زنده می‌خیزد از مرگ!


حلول / مفتون امینی

ای دره شکفته ی سبز و سفید و سرخ

با اب و عطر دعوت جاری


من

در یک شب دو رنگ بهار

_ وقتی که دشتبان

خوابیده زیر سایه مست اقاقیا -

مانند یک پلنگ رها

با چالش قوی و پر از شوق

در تو حلول خواهم کرد....



خروس / نزار قبانی /@literature9





در محله ما، خروسی هست پرخاشگر و خونریز

هر روز صبح پرهای مرغان محله را می‌کند

نوک‌شان می‌زند، می‌راندشان،

ترتیب‌شان را می‌دهد و ترک‌شان می‌کند؛

ولی حتی نام جوجه‌های از تخم به در آمده را به یاد نمی‌آورد.


در محله ما خروسی‌ هست که بامدادان همانند شمشون ستمگر، فریاد بر می‌آورد

ریش سرخ رنگش را تاب می‌دهد و شب و روز سرکوب‌مان می‌کند

در میان‌مان خطبه می‌خواند، بانگ برمی‌دارد، درندگی می‌کند: "اوست یگانه و اوست جاویدان زوال‌ناپذیر و اوست جبار"


در محله ما خروس پیری‌ هست تجاوزگر و فاشیست با اندیشه‌های نازیستی

حاکمیت را با تانکی به سرقت برد

بر آزادی و آزادگان، چنگ انداخت

وطنی و ملتی را منحل ساخت

زبانی را منحل ساخت و رویدادهای تاریخ را فسخ کرد

تولد کودکان را فسخ کرد و حتی نام گل‌ها را 


در محله ما خروسی‌ست که در عید ملی، لباس ژنرال‌ها را بر تن می‌کند

بر کشتی ساخته شده از اجساد مردگان سوار می‌شود


در محله‌ی ما

یک خروس هست: عربِ اصل

دنیا را با هزاران زنش فتح می‌کند !


در محله‌ی ما

خروسی است: بی‌سواد، سردسته‌ی لباس شخصی‌ها

یاد نگرفته جز تجاوز و قتل و بارِ حشیش سرخوشی و جعل‌کاری

او لباس پدرش را می‌فروخت و حلقه زنش را گرو می‌گذاشت

و حتا دندان‌ مرده‌ها می‌دزدید


در محله ما خروسی‌ست که تمام استعدادش این است که با اسلحه جنگی‌اش را بردارد و  بر سر واژه‌ها شلیک کند


در محله ما خروسی‌ست عصبی و دیوانه

هر روز همچون حجاج خطابه می‌خواند

و همچون مامون با تکبر گام بر می‌دارد

از مناره‌ مساجد فریاد می‌زند

شگفتا بر پاکی من! شگفتا!

منم دولت و قانون


چگونه باران نجات‌دهنده بر ما خواهد بارید؟

چگونه گندم خواهد رویید؟

چگونه خیر و برکت بر گسترانده خواهد شد؟

و چگونه برکت ما را فراگیرد؟


بر این وطن خدا حکم نمی‌راند

بلکه خروس‌ها بر آن حکومت می‌کنند!


در سرزمین ما خروسی می‌رود و خروسی می‌آید

و سرکشی، همان سرکشی‌ست

حکومت لنینیستی فرومی‌پاشد

و حاکمیت آمریکایی دست به تهاجم می‌زند

و له شده، همانا انسان است


هنگامی‌ که خروس از بازار روستا می‌گذرد

پرهای پر تکبرش را باز می‌کند

و بر دو کتفش مدال‌های آزادی می‌درخشند

مرغ‌ها از سرخوشی داد می‌زنند: ای آقای ما ! سرور ما ! خروس!

ای ژنرال سکسی، دلاور میدان! تو محبوب قلب میلیون‌ها زنی!

کنیز نمی‌خواهی؟ به نوکر نیاز نداری؟ تنت مشت مال نمی‌خواهد؟


هنگامی که قاضی این داستان را شنید، به جلاد دستور داد تا سر خروس را ببرد

او با صدایی خشمگین گفت:

چگونه خروسی از فرزندان محله، جرات کرده که سلطنت را از من بگیرد؟

چگونه این خروس چنین جراتی کرده، در حالیکه من 

"یگانه‌ای هستم بدون شریک!"

‌‌‌

"این گفت و گوی شاد "/ کوروش آقا مجیدی





بر روی میز 

در سینی ظریفِ مطلایی

دو استکان 

دو لب طلای کمر باریک

چای. 


از هر چه می رود به زبان ها مان ،

تا هرچه در دلمان آب می شود ، قند است .

و حرف هایمان همه از تو 

سر در می آورد . 


با هم نشسته ایم من و شعر

گپ می زنیم .

نام تو می رود ،

این گفت و گوی شاد

پر در می آورد . 


#کوروش_آقامجیدی

شبگردی 1 / محمد علی شاکری یکتا



یکی یکی جوانه می زنم و سبز 

چشمت را

 که شوق دیدن داری

پرمی کشم 

به نقش ساده ی جاجیم کهنه ای 

گسترده زیربال و پرخویش.


شب ها

منظومه های روشن دنیا را

خاموش می کنم

پوشیده رخ به شیوه ی عیّاران

باروی کهنه را می گردم

در قصّه ای قدیمی 

که با حروف سربی کم رنگ

یادآور شکستن جادوست. 

15 فروردین1400

 **https://t.me/mayektashakeri

سلام می کنم به خود / سید مرتضی معراجی


                       

ـ : « سلام

             هی پسر  



     تو از کجا رسیده ای

     که هرم شیهه های اسبت

     عطر شور و شادمانی و جوانی است ؟

    هنوز هم

    به پهنه ی خیالهای شاعرانه می روی ؟


   هنوز هم

              خیال ها

                  تو را پناه گرم و امن زندگانی است ؟ »


ـ : « هنوز هم

                 هنوز

                        تا که زندگی

                                       همین

                              عبوس سرد جاودانی است.»                                                                 

@walehane