پادوهای استبدادِ فاشیستی، ماهیتِ فرهنگستیز و ضد دمکراتیکِ خود را هر روز برهنهتر میکنند.
از ترورِ شخصیت، تخریب، فحاشی و دشنامگوئی، اتهام، دروغ و جعل علیه هر کس، جز رهبرِ خود، تا آنچه با سنگِ گورِ غلامحسین ساعدی، یکی از خلاقترین و درخشانترین ستونهای ماندگارِ ادبیات، تاتر، سینما و فرهنگِ ایران، کردند.
با تقلید از روشهای حذفی نهادهای امنیتی و رسانههای حکومتی و سنگِ گور شکنی حزباللهیهای جمهوری اسلامی، سازمانیافته و هدایتشده، تلاش میکنند تا منتقدان، مخالفان و هر چهره و نظری متفاوت از گرایشِ استبدادی خود را از رسانهها و فضای مجازی حذف کنند اما تنها فقرِ فرهنگی و نظری، بیمایگی، نادانی، ابتذال و درماندگی خود را نشان میدهند.
پروانه
رنگ بال هایش را از یاد برده است
پرنده
آوازش را به یاد نمی آورد
دعا کنید
سطرهای عاشقانه
از یادمان نرود!
#حافظ_موسوی
[در پاسخ به شعر_داستان_نقدادبی_معرفی_کتاب]
نه پرنده ی این شعر یک پرنده ی واقعی است و نه پروانه ی این شعر از آن دست پروانه هایی که دیده ایم و می شناسیم. البته بدون شناختن پرنده و پروانه ی متعارف، عملا شناسایی پرنده و پروانه ی این شعر ناممکن خواهد بود.
در این جا تمایز به فهم منجر شده است. عنصری که در زبان موجب شناسایی دال ها از یکدیگر می شود و گفتن یا نوشتن را امکان پذیر می سازد.
شعر با تمایز خود از جهان هویت می یابد.
درست برخلاف یک متن علمی یا یک مقاله اقتصادی که می کوشد تمایز خود با جهان را به حداقل برساند. آن یکی گزارشی است از جهانی که تا قبل از سرایش شعر تجربه نشده است و این یکی گزارشی از جهانی که دائما تجربه می کنیم. پس آن یک هیجان آور و شگفتی زاست و این یکی از فرط تکرار، مگر با یادآوری نویسنده اصلا دیده نمی شود.
اما این شعر ساختار منسجم و مستحکمی ندارد. چگونه باید از دو گزاره ی نخست شعر راجع به پروانه و پرنده به گزاره ی سوم رسید؟
همان اندازه که دو گزاره اول حسی است گزاره سوم به عنوان نتیجه گیری از گزاره های قبل، احساساتی و سطحی از آب درآمده است.
از این منظر، این شعر به متون ایدئولوژیک نزدیک شده است.
متن هایی که برای پوشاندن صراحت پیام خود به بیانی سمبلیک متوسل می شوند.
البته سمبل هایی که کمتر نشانی از خلاقیت و آفرینندگی شاعر را منعکس می کند و بیشتر با تکیه دانش عمومی مخاطب عام تشکیل می گیرند تا چندان گنگ و حتی پیچیده ننماید.
شیوه ای که در اوج سال های رونق شعر”شکست” در دهه های سی و چهل بسیار رایج بود و در این سال ها هم مجددا کاربرد یافته است.
#حمیدرضا_شکارسری
#زایشمرگ_های_متن
آه ای نسل خیانت ها
هرقدر تاریخ به تاخیر بیفتد
کودکان سنگ به دست
شما را به هلاکت خواهند رساند…
#نزار_قبانی
مترجم: #سعید_هلیچی
https://t.me/HdShs_jbZeQ3MjE0
**
ایستاده ام،
ایستاده ای،
ایستاده ایم،
جنگلیم؛
تن به صندلی شدن نداده ایم
غلامرضا بکتاش در اردیبهشت سال ۱۳۵۱ شمسی در شهرستان ملایر چشم به جهان گشود. از چهارده سالگی سرودن شعر را آغاز کرده است و به صورت تخصصی در حوزه شعر کودک و نوجوان فعالیت می کند. او سالهاست با نشریاتی چون کیهانبچهها، سروش کودکان، سلامبچهها، مجلات رشد و... همکاری دارد.
بکتاش در حال حاضر مربی کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان و کارشناس شعر مجله کیهان بچهها است. « آفرین به آفتاب»، « رونویسی از بهار»، « با دعای باران»، «تا رادیو خبر داد» و «در دلم دریا بریز» برخی از مجموعه اشعار این شاعر توانا است.
شعر اشاره شده در بالا، سروده ای کوتاه، نغز و قابل تأمّل در قالب نیمایی است. این شعر شامل پنج سطر ( مصراع) می باشد و در پایه عروضی« فاعلاتُ» سروده شده است.
ایستاده ام ( فاعلاتُ فع)، ایستاده ای ( فاعلاتُ فع)، ایستاده ایم ( فاعلاتُ فع « فاع»)، جنگلیم ( فاعلاتُ « فاعلن»)، تن به صندلی شدن نداده ایم ( فاعلاتُ فاعلاتُ فاعلاتُ « فاعلن»).
سه سطر آغازین شعر با فعل « ایستاد» در زمان ماضی نقلی و به ترتیب اوّل شخص مفرد، دوم شخص مفرد و اوّل شخص جمع خودنمایی می کند. در دستور زبان فارسی پنج استاد آمده است: « ماضی نقلی هر گاه در آن معنی ثبوت باشد، دلالت کند بر کاری که کاملاً نگذشته باشد، مانند: سهراب ایستاده است». بنابراین در این شعر زمان فعل از مصدر« ایستادن» کاملاً پایان نیافته است و هنوز استمرار دارد.
ایستادن علاوه بر معنای روشن و مستقیم خود یعنی« سرپا بودن، برپا شدن و برخاستن»، در معنی ضمنی، مجازی و غیر مستقیمِ پایداری و مقاومت کردن نیز به کار می رود. در این شعر نیز ایستادن نماد مقاومت و پایداری است.
شاعر در آغاز این ایستادگی و پایداری را به خود و سپس به مخاطب منسوب می کند و آنگاه آن را به کل جامعه گسترش می دهد. جنگل در این شعر نماد وحدت و اتحاد است.
شاعر خود و همفکران آزاداندیش و سرافراز را مانند درختان جنگل، مقاوم و استوار می داند که اتحاد در بینِ آنها حکمفرما است. انسان های آزاد و سربلندی که در جامعه دست در دست هم در مقابل هر گونه ظلم و جور ایستادگی می کنند و هرگز تن به ذلّت و خواری نمی دهند. انسان هایی که تسلیم شدن و تن به خفت دادن در مرام آنها نیست.
صندلی در این شعر نماد ذلّت و خواری است. درختِ ایستاده و سرافرازی که تبدیل به صندلی شود، یعنی سرافکندگی و خواری را پذیرفته است و همچون ابزاری در دست دیگران است که هر گاه دیگران بخواهند می توانند بر گُرده او سوار شوند و از طریق او به اهداف خود دست یابند، اما انسان های والا و اندیشمند هرگز بازیچه دست دیگران نمی شوند. ویژگی ممتاز در آنها، آزادگی، استواری، سرافرازی و تن به ذلت ندادن است.
شاعردر این شعر بسیار کوتاه از عناصر خیال نیز به خوبی بهره گرفته است. تن ندادن که کنایه از نپذیرفتن و قبول نکردن است. تکرار در فعل « ایستاد » با سه شناسه متفاوت بارز و آشکار است. همچنین تضاد بین ایستادن و صندلی شدن نیز جلب توجه می کند.
سخن پایانی اینکه غلامرضا بکتاش با ارائه سروده ای که ایجاز در آن حرف اوّل را می زند و با بهره گیری از تخیّل شاعرانه و مضمونی زیبا و قابل تأمّل توانسته است خواننده را مجذوب و میخکوب نماید.
#عباس_رسولی_املشی
یکشنبه ۲۶ / ۴ / ۱۴۰۱ ـ لنگرود
✅ آهی کشید و گفت خدا لعنتشون کنه . ببین چه به روز مردم آوردند دیگه نه میشه گوشت بخری نه سوپر بری نه مهمونی بری نه مهمونی بگیری نه
مستاجر باشی نه صاحبِ خونه بشی با نگاهش مرا متوجه چند پلاستیکی کرد که اجناس مارکتی و میوه و مقداری گوشت بود و ادامه داد همینا شده چند میلیون خدا زلیلشون کنه که یه ملت رو ذلیل کردند .
✅ من ولی میشناختمش کسی که اینطور از زمین و زمان شاکی بود یکی از میلیونها نفری بود که تو فضای مجازی فقط یه تماشاچی بود و تماشا میکرد که
دیگران درداشو چطوری می نویسند و اون همیشه اون متن و کامنتا رو میخوند و رد میشد ! نه شرحی از دل شرحه شرحه شده اش به عنوان یک واکنش حداقلی مینوشت و نه کامنتی نه توئیتی نه لایکی نه دیس لایکی ! یک شهروند ساکت و خنثی که در هیچ گروهی اهل شکایت و شکوه نبود بر عکسش اما حالا داشت برای من جوری شکایت میکرد که انگار همه ی غمهای عالم روی قلبش تلمبار شده .
✅ به خودم گفتم اگه همینطوری ساکت بمونم این یه ریز برام درد دل میکنه و لابد انتظار داره که هی سرمو به نشونه ی تایید تکون بدم . اما من پریدم تو حرفاش و گفتم الانه داری برام درد دل میکنی ؟ دستی رو روشنش زدم و گفتم با من درد دل نکن که خودت عامل دردی ! پلاستیکای دستشو گذاشت رو نیمکت چوبی و انگشتشو گذاشت رو سینش و با طلبکاری گفت من عامل دردم ؟ مگه من گفتم تورم بشه تحریم بشه پدر مردم در بیاد ؟ گفتم مگه تو نگفتی ؟ وقتی سکوت کردی یعنی مجوز دادی .
✅ به گوشیش اشاره کردم که تو اون یکی دستش بود و گفتم گوشیتو بتکون
ببینم چقد ازش شکایت و اعتراض میزیزه ؟ گوشیتو بتکون ببینم گوش کدوم تریبون رو واسه حرف ناحسابش پیچوندی ؟ به کدوم آقا زاده پروری پریدی ؟ به کی بد و بیراه گفتی با اینهمه بیراهه روی ؟ گوشیتو بتکون ببینم غیر از سکوت چی ازش میریزه ؟ تا دیروز که زرنگی رو به این میدونستی که سرت تو لاک خودت باشه و به این و اون گیر ندی که از چشم این و اون نیفتی ! غیر اینه ؟ به هیچ کس و هیچ سیاست و سیاستمداری ایراد نداشتی ! غیر اینه ؟
✅ با خودت فک کردی اونایی که مینویسن و اعتراض میکنن و حبس میرن از دل خوششونه و ویار تازیانه دارن ! فک کردی اونا به تو و امثال تو روشنگری بدهکارند و باید صبح و شب دردای تو رو بگن که لابد زبونتو گربه خورده و خدا به اونا ماموریت
داده بشن زبون تو ! با خودت فک کردی تو فضای مجازی یه عده هستند که از درد تو فریاد بسازند و تو اگه با کامتت و واکنش و استیکری یه نسیم درست کنی که صاحب سهم بشی تو اون فریاد آسمون خدا گرومبی میفته پایین !
✅ فک کردی اونا وظیفشون تو افشاگریه و تو مبعوث شدی به تماشا و ممکنه گاهی هم یواشکی نه تو گوشی که تو گوش خدا بخونی که خدا جون چرا یه دسته پرنده نمیفرستی تا از منقاراشون سنگ بریزن رو سر اونایی که باعث این گرونیا و فلاکتا شدن !
✅ اشاره به پلاستیکایی کردم که حسابشو خالی کرده بود و ادامه دادم دادتو جایی که باید بزنی ساکتی و اینجا که من و تو و فقط دو نفریم و فقط دو تا گوش دارم برای شنیدن شروع کردی به شکایت و تو فضای مجازی که میلیونها گوش هست واسه شنیدن ساکتی و هیچ نمیگی ! که همینطور هندونه ی سربسته بمونی که بعضیا قضاوتت نکنن که بعضیا به تو انگ ضد نظام و ضد دین نزنند که به خیال خام خودت آدم خوبه باشی و دوباره دستی به شونش زدم و گفتم شهروند خاموش و نجیب تو مستحق درد شنیدن نیستی چرا که عامل دردی ...
# همه با هم برای ایران آباد و ازاد
علی قاینی
#تحلیل_زمانه