از جام عدم چکید این دربدری
ماییم جهان جهان همه بی خبری
در کار خدا اگر چه ما پیچیدیم
از ما و خدا کجاست فردا اثری
#امیر_دادویی
مجال پریدن اگر داشتم
هر آیینه عزم سفر داشتم
ملال قفس،بر نمی تافتم
که سودای جای دگر داشتم
حضیض زمین ، پرسه گاهم نبود
که بر اوج آبی نظر داشتم
کمین گو گشایند ، صیادها
کجا از خطرها ، حذر داشتم
چه میشد در این ظلمت عمرکاه
بقدر چراغی اثر داشتم
دلیل ره عاشقان می شدم
فروغی اگر بیشتر داشتم
ز پرواز هرگز درنگم نبود
مجال پریدن ، اگر داشتم !
آبان ۷۸
اگر از این ساعت بدانم که شعر و ادبیات من مفید به حال جمعیت نیست و فقط لفاظی محسوب میشود آن را ترک گفته برای خودنمایی داخل بازیگران یک بازیگرخانه شده به جست و خیز مشغول میشوم
سلام ای واپسین سپیده ی رستاخیز
که به قلعه میخوانی ام
واژهای به یادگار نوشتم
جا مانده بر قلعه ی کهن
ای شعر که به خویش ام میخوانی
تا شکلکی دوباره شوم
<
مرا جمع کن از کف کافه ها
به فنجانی از چشمهایت بگیران
صدا کن مرا پیش آتشفشانها
صدای تو از ابرها میتراود
صدای تو دمنوش باران و شهد است
صدای تو هم بال پروانه ها...
صدایت اثیری ترین وجه هستی...
مرا متصل کن به موسیقی کهکشانها!
صدا کن مرا!